چه دختری!

سلام علیکم 
کدبانو شب نویس وارد می شود! 
حالا قضیه این کدبانو چیه عرض می کنم. 

چند ماه پیش در حالیکه در خواب ناز به سر می بردم صدای دو تا خانم غریبه رو شنیدم که دارن با مامانم حرف می زنن. از اونجایی که گوشای من چند لحظه دیرتر از خودم از خواب بیدار میشه درست نمی شنیدم چی دارن میگن. کم کم که صداها واضح تر شد دیدم مامانم داره میگه دختر من لیسانس شیمی داره. این روزا هم میره کلاس ورزش ( اون روزا میرفتم! ) و کلاس موسیقی و اینا. خونه داری هم که اصلا بلد نیست!!! .... مامانم همچنان داشت ادامه میداد ولی من از این ور تو اتاقم داشتم از خنده منفجر می شدم! الهی قربون مامانم برم که اینقدر فروتنه نمی خواد از دخترش تعریف کنه! البته این حرف مامانم دو تا دلیل داشت :

اولین و مهمترین دلیلش این بود که می خواست رسما خواستگار رو بپرونه چون ما فعلا همین خواهر بزرگه رو بفرستیم خونه ی بخت هنر کردیم! چون اون روزا تو گیر و دار عقد خواهرم بودیم مامانم اصلا نمی خواست به چیز دیگه ای فکر کنه. 
دلیل دومش این بود که مثلا می خواست صادق باشه. آخه از نظر مامانم من واقعا خونه داری بلد نبودم. خوب حق هم داشت وقتی من دست به سیاه و سفید نمی زنم بایدم همین فکرو کنه. هر وقت بهم می گفت تو شوهر کنی می خوای چیکار کنی می گفتم من همه کار بلدم غصه نخور!  

اما از بعد اون قضیه خواستگار که به کمک یه همسایه محترم پروندیمش من رگ غیرتم قلنبه شد و لازم دیدم به مامانم یه چیزایی رو ثابت کنم! خلاصه هر از چندی جوری خونه داری کردم که مامان به خونه داریم نمره ی 20 داد! یه غذاهایی درست می کردم که همشون با چشای گرد غذا می خوردن و می گفتن تو اینا رو از کجا یاد گرفتیییییییییی؟

حالا این روزا من دیگه واقعا شدم کدبانوی خونه! چون مامان و خواهر که به خاطر خریدای عروسی فقط برای شام و ناهار خونه هستن و تنها کسی که فرصت داره به کارای خونه برسه من هستم. 

این هم کارای امروز: ( البته از گرد گیری و لباس شستن دیگه نمی شد عکس بگیرم! )    

خیلی به خیارا نگاه نکنین. یه کم چپل چلاقن بیچاره ها!!

 

 

 

کاهو شستن از همه سخت تره چون باید دونه دونه برگا رو بشوری. بابا هم که نامردی نکرده بود و اندازه ی یه مهمونی 100 نفره کاهو خریده بود! جدی میگما! این که شما می بینین فقط نصف کاهو هاست. نصف بیشترش تو یه آبکش دیگه ست که به دلیل ظاهر شلم شورباش ازش عکس نگرفتم! 


 

می خواستم از ناهار هم عکس بگیرم که قبل از این که برسم سر میز کلا تباه شده بود!  

ولی به سالاد هنوز حمله نشده بود!

 

  

 

از خانم ها کتایون ، ماه پیشونی و دخترخاله جان هم دعوت می شود یه سالاد فصل ، درست و تزئین کنن و عکسش رو بذارن تا ما هم ببینیم و بسی کیفور شویم و چیز یاد بگیریم! و از بقیه ی دوستاتون هم دعوت کنین که بازی رو ادامه بدن.  

راستی آقایون خونه دار هم می تونن بازی کنن

نظرات 42 + ارسال نظر
فریده یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:43 ب.ظ http://bandarlengeh.blogsky.com

آفرین دختر خوب...
پس وقتش شده که دیگه تو رو هم آب کنیم

مگه من طلام؟ :)

بهار(سلام تنهایی) یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:52 ب.ظ http://www.beee-choneh.persianblog.ir

وای که این عکسا و این ظرفا و این آشپز خانه( که البته دیده نمیشه) ولی من دیدمش چقدر آشناست ..این سالاده چه اشناست ..وای اینجا خونه ی خاله جونمه الهی قربونش برم من ....البته قربون جفت دختر خاله هام هم میرم حسودی نکنین مخصوصا کوچیکه چون بزرگه الان عروس خانم شده و وقت نداره اینجا رو بخونه ولی این خانم کوچیکه که کدبانو شده چند وقتیه اینا رو می نویسه پس ما کلا و در بست چاکراتیم
اینا رو داشته باش دختر خاله تا دومی

ما هم به قربان شما می رویم همچنین!

بهار(سلام تنهایی) یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:56 ب.ظ http://www.beee-choneh.persianblog.ir

به به چه دختری اینجاست !!!
چه کد بانویی !!
چه کاهویی !!
چه گوجه ایی !!
چه سالاد فصلی !!!
خبرای کد بانو گریت عزیزم از طریق خواهر جانم به اطلاعم میرسد ..
خلاصه دارم جدی روت فکر میکنم ..
دیگه بعد از خواهر جانت نوبتته حسابی ...

دخترم مگه نمی دونی من قصد ادامه تحصیل دارم :))

بهار(سلام تنهایی) یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:59 ب.ظ http://www.beee-choneh.persianblog.ir

دارم میبینم که داری بهم میگی اصلا قصد ازدواج و این چیزا نداری
خوب نداشته باش بهتر هم میکنی اصلا ...
چی؟؟؟؟؟قصد داری ؟؟؟به به

آره خوب میشه آدم هم ازدواج کنه هم ادامه تحصیل بده. نه؟ :)))

بهار(سلام تنهایی) یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:07 ب.ظ http://www.beee-choneh.persianblog.ir

اگه الان بدونی چطوری دارم هی کامنت مینگارم بسی می خندی ..در یک دستم کتاب علوم سپهره دارم ازش سوال می پرسم ایستاده خم شدم رو کیبورد با یه دست دارم هی کامنت می نگارم اینه که نمیدونم الان چندمیشه !!!!
اینقدر ذوق کردم از دست کدبانو گریت که دارم هی می ذوقم الان ...
خاله جان رو تصور کردم در حال توضیح به زن همسایه و مردم از خنده
حالا برم یه سالادی درست کنم تاریخی تا دیگه فکر کردبانو گری هم از سرت فرت شود بیرون (آیکون یه دختر خاله ی از خود راضی حسود )

تو هر سالادی هم درست کنی من میذارم به حساب اینکه از من بزرگتری و تجربه ت از من بیشتر!!! پس خودمو میزنم به اون راه و میگم سالاد من به نسبت عمر آشپزیم خیلی خوبه و هیچم این فکرای خوشمزه از سرم فرت نمی شود بیرون :))))))

( آیکون یه دخترخاله خودشیفته معتمد به نفس!!! )

حالا بپا از فرط ذوق زدگی اشتباهی از سپهر طرز تهیه سالاد فصل نپرسی!

کتایون یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:08 ب.ظ http://goodmorning.blogfa.com/

به به !به این دختر گل.

عزیز چشم میگیرم ولی این هفته خیلی درگیرم.هفته بعد حتمن

هر موقع که دوست داشتی بگیر ولی فقط یادت نره چون من ول کن نیستما :)) به من میگن شب نویس پیله!!

بهار(سلام تنهایی) یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:12 ب.ظ http://www.beee-choneh.persianblog.ir

دیگه رسما دستم ترکید از نگاشتن و ذوقم کمی کمتر شد و با خیال راحت میتوانم برم فعلا ..ولی قول نمیدم بعدا نیام و کامنت ننگارم دوباره ....
من هنوز برای عروسی که چیزی هم نمونده حاضر نیستم ..هیچ چیزی نخریدم حالا فردا میخوام برم ببینم چکار کنم باید فردا لباس و این چیزا رو بخرم که دیگه هیچ وقتی ندارم و با مانتو باید بیام عروسی ...

شما با مانتو بیا ببین ما رات میدیم بیای تو یا نه :)))

بهار(سلام تنهایی) یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:25 ب.ظ http://www.beee-choneh.persianblog.ir

میبینم تا من رفتم و اومدم یه عکس دیگه هم زیاد کردی ..عکس میوه ها جدیده ....
از شام امشبم عکس بگیر انگار کلا امشب مهمونی
بر قراره منم الان اومدم میگی نه ؟؟؟ببین اومدم ...
چه شامی بشه امشب !!!
چه مهمونی بشه امشب !!!!
بقیه رو حضوری به سمع و نظرت میرسونم ....

وای به حالت اگه جدی نگفته باشی!!
من منتظرم همین امشب ببینمت!

بهار(سلام تنهایی) یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:34 ب.ظ http://www.beee-choneh.persianblog.ir

من الان جدا سعی می کنم فردا حتما یه لباسی گیر بیارم و بخرم ..الان با این تهدیدی که کردی من اصلا پر انگیزه تر شدم برای خرید کردن .....
اصلا انگار به این تلنگر خواهر عروس احتیاج داشتم ..
تنبلی رو موقوف می کنم می خرم
منو راه بدین لطفا تو عروسیتون پلیز ...

تو اصلا با گرمکن ورزشی هم بیای ما رات میدیم! مگه میشه دخترخاله وسطی تو عروسی نباشه عزیزم؟ :))

علیرضا یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:40 ب.ظ http://www.ajib-vagheii.persianblog.ir

اولا مکان جدید مبارک باشه. دوما ایول خیلی خوشم اومد از خونه داریت. میشه لطفا آدرس بدین تشریف بیاریم برا امر خیر؟

تو وبلاگ قبلی سر اون مهمونیه آدرس داده بودم. یادته ؟ بیا همونجا :)))

علیرضا یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:53 ب.ظ http://www.ajib-vagheii.persianblog.ir

آها آره آره. یادم اومد. بابا عجب حافظه ای داری ماشاالله. میوه و چایی و اینا حاضر کن اومدیم گل چی بیارم؟

چه خواستگار خوبی! گل هم می خواد به سلیقه ی عروس بگیره :دی

حالا گلو ولش. ولی شیرینی ناپلئونی باشه بی زحمت!!!

مکتوب دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:46 ق.ظ http://dostatdaramha.blogspot.com/

من موندم تو کف کیفیت دوربین موبایلت.انگار گوجه ها تو دهنم هستن.والا به خدا ملت مایه دار

خوشگل تزیین کردی .ناهار چی بود حالا؟

آره دیگه. دقیقا معلومه از وقتی گوشیم نو شده هی فرت و فرت عکس میذارم تو وبلاگم. خدا به بی جنبه ها موبایل دوربین دار نده !!

ناهار یه چیزی تو مایه های کوکو اینا بود. با اون همه کاری که ریختن سرم نتونستم غذای حسابی تر درست کنم :)

شادمهر دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:53 ق.ظ http://triplex.persianblog.ir


ببین این دخترا عجب دنیایی دارن! بنده خداها خودشونو به این در و اون در میزنن تا ما پسرا بریم خواستگاریشون!
ای بابا! این کارا رو که میوه فروش محل ما هم بلده(همین ریختن میوه ها روی همدیگه رو میگم)

شوخی بود. ناراحت نشی! خیلی هم خوب و قشنگ بود

آخی... پسرا عجب توهماتی دارن :))

مرسی از تعریفت :)

pemi دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:07 ق.ظ http://pemiphilo.blogspot.com

هیئتیه دیگه؟ :دى
حیف که قراره پله ها رو دو تا یکی کنی وگرنه خودم میگرفتمت!!!
*منظورم پله های ترقی بودا نه پله های خونه تون.

ای بابا. اینجوری که حیف شد!! :)) بذار بیشتر در مورد تصمیمم فکر کنم. خبرت می کنم بعدا!!

راحیل دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:23 ق.ظ

بابا کدبانو بودن تو از اون چایی آلبالو هم معلوم بود لازم نبود اینقدر زحمت بکشی. حیف که من خواهر ندارم که عروسی کنه و منم از این فرصتها برای نشون دادن کدبانوییم استفاده کنم. پس همچنان به دست نزدن به سیاه و سفید ادامه می دهیم. زنده باد...

راحیل تو نمی خوای وبلاگ بزنی؟ آخه این چه کاری بود که کردی؟ :((

حالا خانوم کدبانو لازم نیست حتما خواهر داشته باشی تا موقع عروسیش خودتو شون بدی. همینجوری هم می تونی نشون بدی ها :)

[ بدون نام ] دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:44 ق.ظ

آخه از من تنبل بغداد چی هم خواستی!!!
اما الان در حال آنفولانزای مرغی و خوکی (ش ی خ ی) و مشتقات آن هستم که نمی توانم اما به جان خودمان قول می دهیم در اولین فرصت دین خود را ادا نماییم!!!

اسم که ننوشتی ولی حدس میزنم ماه پیشونی باشی :)) ببین چه باهوشم!

خدا نکنه آنفولانزای خوکی گرفته باشی عزیزم. هر وقت دوست داشتی عکسو بذار. هیچ عجله ای نیست :)

بهاره الف دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:02 ب.ظ http://eternaldeath.blogfa.com

بابا جات خوب بود. حالا چطوری بفهمم که به روز شدی؟؟؟؟
.
.
.
کاهور رو مثل من بشور بریز تو قابلمه یک کم چنگ بزن بذار تو آبکش من واقعا از کار خونه متنفرم فکرم نکنم هیچ وقت بهم بربخوره اگه کسی بگه بلد نیستم چون بلد نیستم. مگر در حد نیاز!!! خودتو تو دردسر انداختی!
این عکسا رو دوس دارم منظورم کنار نظرهاست!!!
چقدر دوس داشتم اون سالادو بخورم دهنم آب افتاد!

مگه گوگل ریدر نداری دخترم؟ خوب وبلاگهای به جز بلاگفا رو پس چطوری از به روز شدنش با خبر میشی؟ :)

روش کاهو شستنت خیلی خوبه به شرطی که کاهو ها تمیز باشن نه گلی!! دیروز چند تا حشره ی عجیب غریب هم از لابلای برگای کاهو پیدا کردم! :دی اگه دونه دونه نمی شستم احتمالا می رفتن تو معده مون!!

سالاد هم نوش جونت! می خوای برات با پیک بفرستم؟ :)

علیرضا دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:35 ب.ظ http://www.ajib-vagheii.persianblog.ir

به به . خوشم اومد منم فقط بلدم کوکو بپزم و نیمرو
زندگی دانشجو دیگه.

حالا کی گفت من فقط بلدم کوکو و نیمرو درست کنم که تو میگی منم اینطوری ام؟ :دی

غزل خونه دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:17 ب.ظ http://ghazalkhoone.persianblog.ir/

سلام
ما از آنجا که متولد مهریم و پسفردا هم تولدمان است و نیز ته تغاری میباشیم و خواهر هم نداریم٬ نقش دختر خانواده را بازی میکردیم همیشه و در خانه داری دستی چیره داریم. از هر انگشتمان یک هنر میریزد و گهگاه دو تا!
پس با ما کل نندازید لطفا که اعصاب معصاب نداریم!!!

:))) واقعا مشخصه که اعصاب معصاب ندارین. باشه ما ترسیدیم. و محاله در این زمینه بخوایم در مقابل شما عرض اندام کنیم! :)

آهان راستی تولدت مبارک. نزدیک تولدته یه خرده مهربون باش خوب!

نوید دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:00 ب.ظ http://navidam.blogfa.com

:))

نوید دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:38 ب.ظ http://navidam.blogfa.com

بابا ایول خیلی کارت درسته ومعرکه هست

نوید دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:50 ب.ظ http://navidam.blogfa.com

من بلدم اما ما مردها فقط نوش جان میکنیم. با اینحال کارتون درسته

مرسی عمو نوید جان. به هر حال مونده تا تجربه کسب کنم. دستپخت ما هم نوش جان شما :)

کرگدن سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:59 ق.ظ

شیرجه می زدید !
اصلن قابلتونو نداشتا !

pemiphilo سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:40 ق.ظ

5800 Xpres

مبارکه

:)) سلامت باشی

هادی سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:43 ق.ظ http://shahnia.blogfa.com/

درود
قبول نیست، ما که لای کاهوها را ندیدیم شاید هنوز کثیف باشه.

حیف که بیشترشو تا حالا خوردیم وگرنه عکس دونه دونه شو میذاشتم ببینین :))

شادمهر سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:54 ب.ظ http://triplex.persianblog.ir

روز دختر مبارک...
البته من با توجه به اسم این پست همچین کامنتی گذاشتمااا. وگرنه من فضول نیستم

حالا کی گفته که تبریک گفتن فضولیه ؟ :دی

مرسی از تبریکت :)

دخترآبان سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:42 ب.ظ http://fmpr.persianblog.ir

بابا کدبانو !
ایول !

راستی سلام ... ما سالاد دلمان خواست همی ...

علیک سلامو تشریف بیارین خونمون یه خوبشو درست می کنم نوش جان کنین :)

بهار(سلام تنهایی) سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:34 ب.ظ http://www.beee-choneh.persianblog.ir

به به دخترم !!
به سمع و نظر شما برسونم لباس عروسی خریدم و بسیار آماده هستم برای ورود به جشن با شکوه دختر خاله جان بزرگه ....
گفتم به خواهر عروس گفته باشم ...
الان دارای سمت و ژست و مقام هستی دختر کدبانو ...
وبلاگ سپهر رو می تونم شکلک بذارم نمی تونی نمی دونم چرا ؟؟برو ببین خودم کامنت گذاشتم با شکلک !!

آفرین. حالا دیگه رات میدیم عروسی. البته اگه خود منو راه بدن! چون هنوز کفش ندارم!!

وبلاگ سپهرو چند بار رفتم و اومدم امتحان کردم نتونستم شکلک بذارم
:(

حمید چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:10 ب.ظ http://abrechandzelee.persianblog.ir/

ما که نمیتونیم سالاد درست کنیم و عکسشو بذاریم پس از همین حالا از بازی خط میخوریم!...لطفا یه بازی پیشنهاد بدید که ما هم بتونیم توش شرکت کنیم دیگه!...

چرا نمی تونین درست کنین؟ :))

ایشالا بازیای بعدی سعی می کنم جنسیتی نباشه!!!

حمید چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:19 ب.ظ http://abrechandzelee.persianblog.ir/

در مورد اون قضیه خانه داری هم نگران نباش!مردای بدبخت هزاره سوم مثل قدیمیا نیستن که برنج ته گرفت زنشونو طلاق بدن!...
به نان خشکی قانعند و اندکی مهربانی!(خودم میدونم زندگی واقعی از این شعارا و پروانه بازیا بر نمیداره!شما به روم نیار!)...

من نگران نیستم اصلا. مامانم نگران بود که اونم برطرف شد! :))

ولی اون مهربونیه که گفتی اگرچه شاعرانه ست اما واقعیته. من زنایی رو میشناسم که هیچی نداشتن جز مهربونی. با همون مهربونی هم قلب مردشونو یه عمری تصاحب کردن. بدون داشتن هیچ هنر دیگه ای!!

و در عوض زن هایی که همه جور حسن و هنر داشتن اما اخلاق نداشتن و زندگیشون از هم پاشیده. زن با اخلاق خوب می تونه معجزه کنه.

بهزاد پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:43 ق.ظ http://dsbehzad.blogfa.com

بلدم سالاد درست کنم ولی دیگه حوصله تزیینش رو ندارم ! خیلی خوب شده فکر کنم دیگه مامانت باید بفکر باشه ها!:q

مامانم فعلا باید تا ده سال استراحت کنه. من دیگه دلم نمیاد به این زودیا فکر شوهر کردن باشم :)

علیرضا پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:36 ب.ظ http://www.ajib-vagheii.persianblog.ir

نه بابااااااااا. آقایونم راه میدین؟ فکر نکنم آقایون شرکت کنن. چون آقایون مخفیانه معمولا خونه داری میکنن

می دونم نمی خوان ریا بشه مخفیانه کار می کنن :))

بارمد جمعه 1 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:08 ب.ظ http://baremod.blogfa.com

ما آپیییییییییییییییییییییییییییییییییییم
بیایید پیشمون خوشحال میشیم
یا حق[گل]

بهاره الف شنبه 2 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:54 ب.ظ http://eternaldeath.blogfa.com

گوگول ریدرم و گاهی وجودش توی ذهن به غار میره... دوس داشتمش سالادو...با پیک بفرست

الان که نصف شبه فردا صبح اول وقت :))

نوید یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:56 ق.ظ http://navidam.blogfa.com

مردیم ما اینقدر سالاد خوردیم هر دفعه اومدیم به ما سالاد دادین خوریم لاغر شدیم بسه غذای رزیمی

چشم چشم. در اولین فرصت یه غذای دیگه میذارم. تا از این رِژیمی بودن در بیاد :))

اتل متل یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:45 ب.ظ http://shilly-shally.blogfa.com

امر عالی مطاع شد. دیدید دیگه؟!!(وبلاگ را عرض میکنم)
بله من خودمم. همونکه فرموده بودین!!

دستت درد نکنه دوست جون. کار خیلی خوبی کردی عزیزم.

نوید سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:18 ق.ظ http://navidam.blogfa.com

انگار من به هوای یه کامنت برای تو بذارم واسه کسی دیگه کامنت گذاشتم. چون یکی از کامنت هام نیست. پولشو با ما حساب کن

عمو جان شما که پولکی نبودین :))

علیرضا سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:15 ب.ظ http://www.ajib-vagheii.persianblog.ir

علوووووووووووووو ما پشت در موندیم باز کن دیگه درو آقاتو عصبانی نکن. شوم رو بردار بیار مردیم ضعیفه.

:دی

پشت در باش فعلا. من راحتم!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 05:08 ق.ظ

منم بلدم میوه و کاهو و گوجه بشورم و سالاد درست کنم... یعنی منم کدبانو محسوب میشم؟!؟

بستگی داره که غذا هم بلد باشی خوشمزه درست کنی یا نه :)

حالا چرا اسم نداری؟

Al یکشنبه 10 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:07 ب.ظ http://triplex.persianblog.ir

اینی که اسم نداره منم!!!
غذام بلدم درست کنم؛ یعنی قبولم؟؟؟

اااا تو بودی؟ شما کدآقا میشی نه کد بانو :))

حالا کی بیایم دستپختتو بخوریم؟ :)

بزرگ جزیره سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:36 ق.ظ

من کهمیدونم این عکسها رو از تو گوگل دزدیدی. تابلوه قشنگ ولی باز بهت روحیه میدم.
قشنگ بود!!!
در ضمن اون خرهنوز به دنیا نیومده. الکل میشی به جای ترشی تو آخر. داستان واسه ماتعریف نکن. احتمالا هنوز خواب بودی فکرکردی بیدار شدی

ای وای فهمیدی که از تو گوگل پیدا کردم. آبروم رفت :))

اون خر ببخشید اون شاهزاده با اسب سفید میاد یه روزی به کوری چشم بعضیا :D

الهام تهرانی دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:52 ب.ظ http://elhamtehrani.blogfa.com/

آفرین چه دختر کد بانویی ولی انصافا من اصلا هیچ کاری بلد نیستم و مادرم هم کلی ناراحته میترسه بترشم

نگران نباش! ترشیدن به این چیزا نیست. :)) همه تازه وقتی ازدواج می کنن خونه داریو یاد می گیرن کم کم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد