شب نویس کوچولوی بادقت!

یه مشکل من اینه که وقتی میرم تو فکر یا دارم با دقت به یه چیزی توجه می کنم دهنم باز می مونه و چشام گرد میشه! بعد قیافم میشه عینا" یک بزغاله ی متعجب! (هر کی نگفت دور از جون ،  دیگه نه من نه اون! ) 

یادمه دوم راهنمایی بودم یه معلم خشن داشتیم! داشتم دقت می کردم به حرفاش و لابد قیافم شده بود عین توصیفات بالا. چون برگشت تو چشمام زل زد گفت : بعضیا اینقدر با خنگی منو نگاه می کنن دوست دارم بزنم تو دهنشون!! اصلا هم معلوم نبود منظورش از بعضیا کیه! بعد همه کر کر هر هر بهم خندیدن! اینقدر بد با آدم برخورد می کنن بعد میگن چرا بچه های مردم میرن شاعر میشن!   من هیچم با خنگی نگاش نمی کردم. بلکه با دقت نگاش می کردم. بله!

این جور حرفای معلما از بچگی ادامه داشت تا حتی دوره ی دانشگاه. آخرین بار هم استاد شیمی معدنی برگشت بهم گفت خانوم فلانی شما انگار نگرفتی من چی گفتم داری اینجوری نگام می کنی! منم فوری دهنمو بستم و استاد هم فهمید که گرفتم چی گفته!! از این خاطرات زیاد دارم البته!

این عکس هم که می بینین مربوط میشه به یک سالگیم. می بینین که سابقه ی بادقت بودنم از همون موقعا بوده. خنگ نه ها! با دقت! 

 

پ.ن: وقتی پستم رو منتشر کردم و تموم شد تازه اون موقع یاد پست تولد شبگیر و ژست روشنفکرانه ش افتادم! باور کنین قصد تقلید در کار نبوده!

نظرات 36 + ارسال نظر
خلاف جهت عقربه های ساعت دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:31 ق.ظ


جــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان...
چه با نمک بودی تو....
متفکر...

:)) با نمکی از خودتونه! D:

متفکر هم که نگو و نپرس. D:

بهار(سلام تنهایی) دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:38 ق.ظ http://www.beee-choneh.persianblog.ir

الهی من قربون این دختر خاله کوچیکه بشم الهی ..نمی دونی وقتی عکست رو دیدم چه حالی شدم یاد اون موقعا افتادم که تو بغلم بودی ..جوجو خانم ..من چقدر از اون گردنت بوست میکردم ..جیگر ووخلاصه الان
فقط دوست دارم
قربونت برم
اشکالی داره ؟؟؟
این عکست رو قشنگ یادمه ...

منم الان دوست دارم هی سرخ و سفید شم و خجالت بکشم! D:

اشکال که نداره فقط جا داره من بگم خدا نکنه عزیزم. بوووس

بهار(سلام تنهایی) دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:43 ق.ظ http://www.beee-choneh.persianblog.ir

بچه با دقته ..
بی خود کرده هر کی فکرای بد بکنه ..
آره عزیزم الانم همینجوری هستی ..وقتی خیلی تمرکز می کنی ...
قربون اون دهن بازت ...
تازه یه عالمه هم تو دلم قربونت رفتم ..
یادش به خیر ..نمی دونی با این عکس منو کجاها بردی ..اون خونه ی قدیمی مامان بزرگ که شما اونجا بودین ..

:))) تو که شاهدی وقتی دهنم بازه همینجوری دقته که از سر و روم می باره!
آره بهار جونم. یادش بخیر...

بهار(سلام تنهایی) دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:50 ق.ظ http://www.beee-choneh.persianblog.ir

ساعت ۱۱ رفتم خوابیدم .الان بیدار شدم بی خوابی زده به کله ی مبارک هی دارم اینجا کامنت می نگارم ..تو هم که این عکس رو گذاشتی ..هی دارم نگاه می کنم و تموم اون روزها میاد جلوی چشمام ..این پیرهن خوشگلت هم که مامان جان هنرمندت برات دوخته بود ..

عزیزم به من و تو زود خوابیدن نیومده. نمی خواد تلاش کنی. منم هر وقت زود می خوابم نصفه شب مقل جغد چشمام باز میشه! الان ساعت 3:30 نصفه شبه و من که ساعت 1 رفته بودم بخوابم کاملا بی نتیجه برگشتم پای نت!

حالا خوبه تو بادیدن عکس یه چیزایی میاد جلوی چشمت. من که هیچی یادم نمیاد!!! :)))
آره این پیرهن هم مثل همه ی پیرهنای بچگیم دست پخت مامانمه! :)

pemi دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:06 ق.ظ http://pemiphilo.blogspot.com

فک کن! :))
میگم بیا یه قرار ملاقات بذاریم روح هر دومون شاد میشه :D

اااا نکنه تو هم اهل دقت کردنی؟ یا فقط می خوای دقت کردن منو ببینی؟ :دی

زری دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:25 ق.ظ http://everlife.blogfa.com

چقدر قشنگ دقت میکنی.میشه فهمید اون معلم و استادت موقع دقت کردن تو چه حالی داشتن.
چقدر عسکت با نمک و شیرینه.

:)) آره کاملا مشخصه اونا چرا حرص می خوردن!

مرسی زری جون :)

هادی دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:46 ق.ظ http://shahnia.blogfa.com/

درود
به همه چی میخوری الّا با دقت،
حتی وحشت زده

حالا وحشتزده هم بگی چندان بیربط نیست. چون بچگی از دوربین عکاسی بیزار بودم!!

کتایون دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:56 ق.ظ http://goodmorning.blogfa.com/

از این بچه های فشار فشوری بودی ها

فشارفشوریD:
آره. بهار هم تایید کرد. :))

( آیکون قلب )

حکایه دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:47 ق.ظ http://hekayeh.blogfa.com

زیاد بیراه نم گفتند

دست شما درد نکنه. شما لطف دارین D:

بهار(سلام تنهایی) دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:08 ق.ظ

جـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان ..
الان این آقا بالایی فکر نکنه فقط خودش بلده اینطوری جان بگه ..این کامنت صرفا به همین دلیل بود
حالا من هر دفعه که میام این عکس رو می بینم یه کامنت قربونت برم الهی مینگارم اشکالی داره ؟؟؟

ای ول! جان تو از جان اون آقا بزرگتر شد انگار! :))))

بیا عزیزم ولی نه واسه قربون صدقه. بیا چون عزیزمی :)

[ بدون نام ] دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:49 ب.ظ

اولا بگم دور از جون!
بعدش هم این بچهه چرا دندون نداره؟!!!
حالا تو عکس داری به چی دقت میکنی؟ راستشو بگو؟!!!

این بچه دندون داره ولی چون می دونسته یه دندون پزشک بیست سال بعد می خواد عکسشو ببینه یه جوری دهنشو باز کرده که دندوناش معلوم نباشه! ببینم به دندونای بچه یک ساله هم رحم نمی کنی؟ بیا بکش اگه می تونی! :))

تو عکس احتمالا داشتم به فرایند عکس گرفتن دقت می کردم!

بهزاد دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:50 ب.ظ http://dsbehzad.blogfa.com

اون بالایی من بودم !

متشکرم!

[ بدون نام ] دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:41 ب.ظ

اووخی عزیزم. قولومپوسکی خدا قیافشو نیگا! کاش منم یکی از اون استادا یا معلمات بودم تو اینجوری به حرفام دقت می کردی اونوقت منم از شدت نمکت لهت می کردم!

تو اتل متلی دیگه؟ عزیزم اسمتو بنویس منو آواره ی این ور و اون ور نکن :))

قولومپوسکی :))))
میگم خوبه که تو منو تو بچگی ندیدیا! وگرنه عمرم به دنیا نمی موند!! D:

بهار(سلام تنهایی) دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:39 ب.ظ

من دوباره اومدم قربون صدقه برم ولی دیگه روم نشد گفتم الان اهالی بلاگستان میگن خوب برو تلفن کن قربون صدقه برو ..ولی من از همین تریبون اعلام می کنم که من اینجا دوست دارم هی قربون این جیگر خانوم برم ....مشکلیه رفقا ؟؟؟

همه با هم : نـــــــــــــــــــــــخیـــــــــــــــــــر! مشکلی نیست. قدمت روی چشم D:

بهار(سلام تنهایی) دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:43 ب.ظ http://www.beee-choneh.persianblog.ir

بابا جوراب قشنگ ..
بابا با مزه ..
بابا جیگر ..
بابا ناز ..
بابا لباس قشنگ ..
بابا متفکر ...
بابا باهوش ..
بابا دهان از تعجب باز ..
بابا خوشمل خانوم ..
بابا چشم قشنگ ..
بابا با دقت ...
بابا شب نویس کوچولو...
بابا دختر خاله دار ..
بابا..ای بابا ....
دیگه این آخرین کامنت امروز می باشد زودتر آپ کن بعدی رو که من تلف می شم گمونم اگه این عکسه همین جوری اینجا باشه

دخترخاله دار :))))))

الان که خیلی زوده واسه آپیدن. من پیشنهاد می کنم تو برای جلوگیری از قربون صدقه رفتن سعی کن تا چند روز نیای اینجا :)

Al دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:49 ب.ظ

خانوم اصلا خوبیت نداره که حالا یکم دقت می کردی چرا شاعری به خودت می بندی نمیگی شادمهر خان افسردگی میگیرند

شادمهر خیلی هم دلش بخواد که از اسم شغلش (!) تو پستم استفاده کردم! باید باعث افتخارش باشه. بله! D:

شادمهر دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:02 ب.ظ

مگه چیه؟! خب بالاخره هر کسی یه جوریه دیگه! نباید که دیگرانو مسخره کرد
فقط یه چیزی. مواظب باش جاهایی که مگس و پشه و اینا زیاده زیاد به چیزی دقت نکنی خودت که می دونی؟
راستی الان وقتی به چیزی دقت میکنی چه شکلی میشی؟ این شکلی؟ ==>

شما اگه مسخره نکنی هیچ کی دیگه مسخره نمی کنه D:
آره حواسم هست موقع دقت کردن معمولا دستمو میذارم رو دهنم در اون اماکن!! D:

الانم فرق زیادی با بچگیم نکردم موقع دقت کردن!! یه چیزی تو همون مایه های شکلکی که گذاشتی :)

خلاف جهت عقربه های ساعت سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:00 ق.ظ

جــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان
الان این از همه گنده تر شد...

فکر کردی دختر خاله ی من کم میاره؟ D:

بهاره الف سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:23 ق.ظ http://eternaldeath.blogfa.com

یادم باشه اگه یه روز با هم ملاقات داشتیم دهن باز زل زدی بهم فک نکنم که دور از جون خنگی و اینا. با حال بود...یاد یه چیز مگو افتادم

آره حتما یادت باشه :)

ظاهرا خیلی هم مخوف بوده اون حرف مگو! D:

بهار(سلام تنهایی) سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:01 ق.ظ

جـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان .عمرا دیگه بیشتر اون آفاهه بتونه بگه ..دهه ..مراعاتم نمی کنه که آقاهه

شادمهر سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:59 ق.ظ

ولی الان که به عکست یه کم دقت کردم دیدم انگار اصلاً چشمات همین جوریش گرده! یعنی اگه دقت هم نکنی احتمالاً در همین ابعاده. و البته این نه تنها چیز بدی نیست که خیلی هم خوبه! چرا ناراحت میشی؟ بابا جدی میگم! نشنیدی اینقدر در ادبیات باستان ما به زنهای زیبا می گفتن زنهای چشم درشت و دم سیاه و... اِ اِ ببخشید! منظورم چشم سیاهه و کلاً این حرفا؟
فقط می مونه بحث دهن که اونم با یه کم تمرین درست میشه. راهش اینه که یه مدت دهنتو با این چسب پهنا که کارتون و جعبه و اینا رو می چسبونن چسب کاری کنی، و بعد عمیقاً به یه چیزی دقت کنی. اون وقته که دهنت میخواد باز بشه ولی نمی تونه! یه مدتکه این کارو بکنی دیگه بدون چسب هم باز نمیشه.

چشمام درشت هست ولی چون چشم رشد زیادی نداره ولی صورت داره الان تا این حد درشت نیست! خدایی من خودم تو این عکس عاشق چشمام هستم با وجود خنگی.... نه ببخشید! دقتشون D:

بابت دهن راه حلت واقعا کاربردی و خوبه! فقط مشکلش اینه که این مدتی که گفتی من چطوری غذا بخورم! آخه از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون من 24 ساعته باید غذا و خوراکی بخورم! بی خیال. بذار ملت بگن ما خنگیم. بهتر از گشنه موندنه! :))

شب نویس سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:45 ق.ظ

بهار جونم این جان که نوشتی از صفحه ی بلاگ اسکای زده بود بیرون کلا قسمت پاسخ به نظر رو منهدم کرده بود! اینه که نتونستم اونجا جواب بدم! آره تو بردی. خوشم میاد پیش عقربه کم نیاوردی

بهار(سلام تنهایی) سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:31 ق.ظ

اینطوری نوشته ببینم چی میشه آخه تو بلاگفا وپرشین رو می دونستم چی میشه وقتی یه حرف رو بکشی اینجا رو نه که خوب به فضل و یاری خداوند متعال اینجا هم فهمیدیم که کلا منهدم میشه با همین دامنه ی انهدام "جان"رو گفتم ....
حالا کاری به اون آقاهه ندارم ..کم نیاوردن هم که دیگه فامیلی کم نمی آریم می دونی که ؟؟کلا این قضیه ی کم نیاوردن ارثی می باشد ...

بلهه! کاملا ارثیه :)))

alireza سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:25 ب.ظ http://www.ajib-vagheii.persianblog.ir

salam. manam ye hamchin moshkeli daram. vaghti too kelasam arengamo mizaram roo sandali angoshtamo mikonam too ham har kodoom az angoshtam ke nazdike dahanam bashe ro gaz migiram.
rasti. aguri pagur pag. too in ax dashti be doorbin deghat mikardi ya mesle in khenga dashti fek mikardi in dg chie? badesham dashti hamle mikardi be doorbine ke axo gereftan dg. mashalla nesfe soorate in bache cheshmashe bekhoramet jidaaaaaaaaaaaar

وای تو به خودت خسارت هم میزنی! چرا انگشتاتو گاز می گیری حالا؟ :دی

نه من بچه ی بسیار مودبی بودم. اهل حمله به دوربین نبودم :))

آره اون موقعا همه ی صورتم چشم بوده ولی الان دیگه به تعادل رسیدم :))

alireza سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:27 ب.ظ http://www.ajib-vagheii.persianblog.ir

rasti man ta vaghti ke too iran boodam hey ferto fert up mikardam alan ke bargashtam hamoon ghabrestoon. dg fonte farsi nadaram ya bayad mesle oon moghe ha hazfesh konam ya dir be dir up konam

شما الان کدوم قبرستون تشریف دارین؟ خودت گفتی قبرستون. فکر نکنی من بی ادبم! خوب فونت فارسی نصب کن به کامپیوترت. نمیشه؟ ما کور میشیم که!

ولی وبلاگتو حذف نکن. اینجوری حداقل می تونیم از حالت با خبر باشیم

اتل متل سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:30 ب.ظ http://shilly-shally.blogfa.com

آقا معذرت. یادم رفت اسممو بنویسم. دقیقا همینی که میگیه. من بچه ی بامزه می بینم مامانم زود بچه هه رو می بره یه جا که من نباشم چون می دونه نمی تونم خودمو کنترل کنم.
قولومپوسکی

خوب پس خودت بچه دار نشو لطفا! یا اگر شدی سعی کن بامزه نباشه تا زنده بمونه :))

مکتوب سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:55 ب.ظ http://dostatdaramha.blogspot.com/

یادش بخیر.
خودت میدونی چی

آره یاد اون روزا بخیر...

نوید چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:36 ق.ظ

ای بابا این عکس رو من ندیده بودم

نوید چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:43 ق.ظ http://navidam.blogfa.com

بلانسبت خیلی از معلم ها باید بگم بعضی معلم ها ویا آدمها خودشون اینقدر خنگن که چون نگاه طرف وتعجب ویا دقت طرف رو نمی فهمند ودرک نمی کنن وذهنشون قاصر هست خنگی وعدم درک خود رو نمی بینن ولذا فرا فکنی میکنن

آخ جون!!!!! بالاخره یکی پیدا شد حق این معلما رو بذاره کف دستش. همینه عمو. مرسی. بله! اونا فرافکنی می کردن :))

نوید چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:46 ق.ظ

وای چه چیشای سیاهی وبینی کوچولو خوشگلی-بماند لپها ودست وبازو با گوشتهاش. اسپند یادت نره دایی. از عزیزی هم میشه

مرسیییییییییییییی! چشمای شما انرژی مثبت داره. احتیاجی به اسپند و این حرفا نیست :)

حمید چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:33 ب.ظ http://abrechandzelee.persianblog.ir/

از اون بچه های بامزه خوردنی بودیها!...خیلی باحال بود!
انگار داری به یه عکسی در آلبوم که ازش تعجب کردی اشاره میکنی که شکار لحظه ها شدی!

آره دایی من متخصص شکار لحظه هاست. این عکس هم از هنرهای ایشونه :)

حمید چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:35 ب.ظ http://abrechandzelee.persianblog.ir/

اون معلم بی ذوقتون هم الهی الساعه به سوسک تبدیل بشه تا درس عبرتی بشه برای کسانی که حس زیبایی شناسی ندارن!...والا!...

حس زیبایی شناسی :))) مرسی!
ولی دیگه الان فایده نداره تبدیل به سوسک شه. چون علتشو نمی فهمه و دل من خنک نمیشه!!!

حمید چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:38 ب.ظ http://abrechandzelee.persianblog.ir/

درباره اون کد پیغامهای خصوصی در بلاگ اسکای هم میتونی به (ایرن بانو) که متخصص امور بلاگ اسکای هستن مراجعه کنی!

مرسی حمید. آره خودم هم این کدها رو پیدا کردم ولی اینقدر این چند وقته مشغول ویرابش قالب بودم که فعلا حوصلشو ندارم. با این حال ممنون که گفتی.

Gorkiy چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:43 ب.ظ http://kafka-gorkiy.blogfa.com

به این قشنگی فکر میکنی که همه میفهمن! خیلی هم دلشون بخواد!!!!

مرسی D: قشنگی از خودتونه :)
خوش اومدی

غزل خونه جمعه 6 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:03 ب.ظ http://ghazalkhoone.persianblog.ir/


سلام
در همین راستا ما یک لطیفه ای خدمت شما عرض میکنیم به جبران این پست بانمک و باحال:
یه روز یه ترکه میره پرنده فروشی و میگه آقا یه طوطی سخنگو میخوام. فروشنده که میبینه این چیزی حالیش نیست یه جغد رو که رو دستش باد کرده بوده میده بهش به جای طوطی سخنگو. چند ماه بعد ترکه رو میبینه و وقتی میبینه ترکه چیزی نمیگه ازش میپرسه: آقا اون طوطیه که بهت دادم خوب بود؟
ترکه میگه: آره
فروشنده با تعجب میگه: حرف هم میزنه؟
ترکه میگه: نه بیشتر توجه میکنه!!!
حالا بلانسبت شما هم بیشتر توجه میکنی!!!!!!

سلام. خیییلی با حال بود! کلی خندیدم
چه مشتری قانعی بوده!
اتفاقا اون موقع که داشتم پست رو می نوشتم هی فکر کردم چه حیوونیه که چشماش گرده ولی هرچی فکر کردم یاد جغد نیفتادم آخرش به صورت کاملا بی ربط نوشتم بزغاله! ولی این جغد خیلی با حال بود :))))

غزل خونه جمعه 6 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:07 ب.ظ http://ghazalkhoone.persianblog.ir/

و اما یک اعتراف
این پست آخرم رو با الهام از دو پست قبل شما (اولین نشونه ها...) نوشتم. شاید زیاد ربط نداشته باشه ولی خب جرقه ش از موی سپید بود. این اعتراف رو میخواستم آخر پستم هم بنویسم ولی چون میخواستم مطلبم پینوشت نداشته باشه دیگه ننوشتم. خلاصه گفتم بگم که اون دنیا از بالای پل صراط با لگد نندازیمون پایین...

ای بابا. اختیار دارین. عمرا" اگه نمی گفتی نمی فهمیدم پس رو پل صراط هم راحت بودی!!! اگه همه مثل تو تا این حد وسواس گونه به قانون کپی رایت احترام میذاشتن الان مملکت گلستون بود! البته خدایی الهام گرفتن اینقدر جزئی حتا در محدوده ی کپی رایت هم قرار نمی گیره.

ولی ممنون که گفتی. ذوق کردم که باعث شدم ایده ای تو ذهنت بیاد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد