نا امیدان در کنسرت آریان

                  

یک عدد شب نویس رو تصور کنین که هر روز یکی از برنامه های اینترنتیش اینه که بره به سایت ایران کنسرت تا اگه کنسرت باحالی بود سریعا برای خرید بلیط اقدام کنه. حالا همون شب نویس رو دوباره تصور کنین که یهو می بینه تو این سایت کنسرت آریان اعلام شده اما بدون اعلام قیمت بلیط. بعد دقیقا همون شب نویس تصور شده رو دوباره تصور کنین که این بار به جای روزی یک بار روزی 5بار میره به اون سایت تا به محض اعلام رسمی فروش بلیط بپره به یکی از مراکز فروش! خلاصه یکی از همین روزا بالاخره قیمت بلیط ها اعلام میشه و شب نویس تلفن به دست به کل فک و فامیل و دوست و آشنا زنگ میزنه و میگه من میخوام بلیط بخرم شما هم می خواین؟ از این بین 6 نفر اعلام آمادگی می کنن: دخترخاله بزرگه و پسرش ، دخترخاله وسطی و پسرش ( بهار و سپهر) و دخترخاله کوچیکه و... نه دیگه این یکی پسر نداره! و دختردایی. که جمعا با هم میشدیم 7 نفر. اگه فکر می کنین این من بودم که طبق ادعای بالا پریدم برای خرید بلیط اشتباه می کنین! این یه ادعای توخالی بیش نبود! پسرخاله جان رو که خودش هم نمی خواست بیاد کنسرت فرستادیم رفت بلیط بگیره. اونم بعد از دقیقا سی و هفت ممیز سیصد و نود و هشت بار مکالمه بین تمام افراد مذکور برای تصمیم گیری در مورد روز و ساعت و انتخاب قیمت بلیط از 20 هزار تومن تا 45 هزار تومن. خلاصه آخرش گفتیم جهنم و ضرر! حالا که کنسرت خوب ده سال یه بارم نیست حالا حداقل وقتی می خوایم بریم یه کم بیشتر خرج کنیم و بر سر بلیط 40 تومنی به توافق رسیدیم. ولی تو سی و هشت ممیز سیصد و نود و نهمین مکالمه و آخریش پسرخاله گفت: 7 تا بلیط هم قیمت 35 تومنی فقط برای دو سانس موجوده : جمعه 6آذر ساعت نه و نیم و شنبه 7 آذر ساعت نه و نیم . 40 تومنی ها هم تموم شده. که ما جمعه رو انتخاب کردیم. بلیط ها رو پسرخاله داد به دایی. دایی هم برده بود خونه داده بود دست دختر دایی.

این ماجراها مال حدود دو یا سه هفته ی پیش بود. واسه خودمون خوشحال روزها رو طی می کردیم تا رسیدیم به امروز! من از صبح هی تو خونه آهنگ آریان میذاشتم که جو کنسرت بگیرتم! و از اون طرف دختردایی هم به شونصد نفر زنگ زده بود و آدرسو پرسیده بود که مطمئن شه راه رو بلدیم و گم نمیشیم . قرار بود ساعت یه ربع به هشت گروه دخترخاله ها بیان در خونه ی ما ( ما و دایی اینا همسایه ایم ) تا با هم راه بیفتیم. ساعت 7 همینطوری که واسه خودم زده بودم زیر آواز و حاضر میشدم دختردایی با صدایی که از ته چاه در می اومد زنگید:

- شب نویس بدبخت شدیم!

- چراااااااااااااااااااا؟

- (بعد از کلی سکوت جانفرسا) : بلیط کنسرت ما واسه دیشب بوده.

- هاااااااااااااااااااا؟

- بلیط مال دیشب بوده. پنج شنبه 5 آذر.اینجا روش نوشته.

- دروغ نگو  

اینجای مکالمه دختردایی ، مشغول بد و بیراه گفتن به خودش شد!! و هرچی من این ور تلفن خودمو هلاک می کردم که بابا فدای سرت و پیش میاد و اینا گوشش بدهکار نبود و میگفت چون من بلیطا رو تحویل گرفتم باید حواسمو جمع می کردم و اینا..حالا من این وسط دارم گیج میزنم که مگه پسرخاله نگفته بود فقط بلیط واسه جمعه و شنبه داره؟ از اون طرف بهار به موبایلم زنگ زد: 

 - شماها حاضرین؟ ما جلوی در مجتمعیم!

- کنسرت لغو شد!

- چــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟ ( همراه با خنده ی شدید! آخه بهار هر وقت عصبی میشه می خنده بچه م! خودش هم یه بار تو یکی از پستاش نوشته بود اگه یادتون باشه)  

خلاصه ماجرا رو براش تعریف کردم. اینجا بود که بهار با قدرت خودشو انداخت تو دل ماجرا و به همه روحیه داد و گفت پاشین بریم و غصه نخورین. همه چی درست میشه! نشون به اون نشون که تا خود برج میلاد دختردایی داشت خودشو لعنت می کرد و منم یا می گفتم : "فدای سرت" یا "اینا همش تجربه ست!" مکالمه دقیقا با همین تنوع داشت پیش میرفت!! و دخترخاله ها با ماشین خودشون پشت سرمون بودن که بالاخره رسیدیم.  

                   

رفتیم تو صف کنترل بلیط و ماجرا رو توضیح دادیم. مسئولش گفت مشکل خودتونه. خلاصه با دلاوری های بهار!! یه کم که اصرار کردیم گفتن برین پیش اون آقا. که بعدا فهمیدیم آقای حسنی بود اسمش. این آقای حسنی بسیار باشخصیت ، مهربون ، دلسوز ، و خلاصه خیلی خوب بود! و فکر کنم قیافه هامون خیلی حیوونکی شده بود که وقتی  با عجز و لابه براش توضیح دادیم گفت وایسین تا براتون یه فکری بکنم. وقتی فکراشو کرد گفت می برمتون بالکن ( بلیطای بالکن 20 تومن بود. تا اینجا 20 تومن از پولمون زنده شد! ) 

رفتیم گوشه ی چپ بالکن. یعنی ما به سمت چپ سن نزدیک بودیم و اتفاقا من وقتی جای اصلیمونو مقایسه کردم دیدم اونجا 35 تومن نمی ارزیده بلکه ما جامون تو بالکن خیلی هم بهتر از اونا بود! اصلا هم این حرفو نمی زنم چون دستم به گوشت نرسیده بوده و پیف و پیف و اینا!!! واصلا هم با حسرت به صندلی های پایین نگاه نمی کردیم و اصلا هم دلمون نمی خواست پایین باشیم و اصلا هم...تا گریه م نگرفته بهتره تمومش کنم!

ولی دوراز شوخی واقعا شب خاطره انگیزی شد و جای همتون خالی خیلی خوش گذشت. اجرای کنسرت آریان که حرف نداشت. بخصوص اون قطعه که رفتن تو فاز سنتی و پیام صالحی سنتور زد! فقط یه جا من و بر و بچز در حال خودکشی بودیم که یکی از مسئولین سالن اومد درگوشم گفت خانومم میشه یه خرده کمتر برقصین؟ اماکن دقیقا روبروی شماست!! من هم یهو رومو برگردوندم پایین سالن به چند تا آقای کت و شلواری روبروم خیره شدم و از شدت شجاعت آب دهنم رو قورت دادم و گفتم : چشم! و مث بچه های خوب تا آخر کنسرت فقط دست زدم و صد البته همراه با مقادیر معتنابهی جیغ!

در پایان می خواستم از کسی که باعث شد 20 تومن از پولامون بهمون برگرده تشکر کنم! و اون هم کسی نیست جز بهار که مارو وادار کرد بریم  و امیدمونو قطع نکنیم. بهااااااار مرسی واسه امشب. مرســـــــــــــــــــــــــــــــــــی! همچنین مرسی واسه عکسا.

نظرات 28 + ارسال نظر
بهار(سلام تنهایی) شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:57 ق.ظ http://www.beee-choneh.persianblog.ir

چه شبی بود امشب ...هنوزم خوابم نمی بره ..
ولی خودمونیما این بهار چه کار کرده امشب ...
اون خنده رو خوب اومدی داشتم می مردم از خنده ..
یه تجربه هر چند خنده دار در عین اعصاب خوردکنی ..ولی با حال بود
به من که خیلی خوش گذشت ..
ما کلا اگه یه جا خاطره نداشته باشیم اصلا نمیشه اینکه هی همینجوری از زمین و زمان برامون خاطره جور میشه ...

اونم چه خاطره ای! اینا همش تجربه ست مادرجان!

بهار(سلام تنهایی) شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:00 ق.ظ http://www.beee-choneh.persianblog.ir

خانم ببخشید نمیشد این بهارش رو زیادتر کنین
کمی بیشتر از دلاوریهاش می نوشتی !!!!
بابا بهار ...
شما چرا از عکاس مجموعه تشکر نکردین ..اوا زشته ...عزیزم ..

ههههههههههه! یادم رفت الان میرم عکاس رو می نویسم! :)

بهار(سلام تنهایی) شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:41 ق.ظ

الهی من قربون این داداشی خودم و پسر خاله جان شما برم که ما همیشه همه ی کارای سخت رو می اندازیم گردنش بچه م رو ....
چقدرم دیشب حرص و جوش خور عزیزم ...یه پسر بین این همه دختر باشه بیچارست همی ....
دختر دایی هم که دیگه اگه نمیشد حالی داشت افتضاح تا چند هفته ...اینکه گفتم هر جور که شده باید ببرمتون ..الکی الان اومدم قربون صدقه ی داداشم برم و بازم برم ...

بله من خودمو تو قربون صدقه های تو واسه دادایشت داخل نمی کنم! ولی مراتب سپاس خودم رو یک بار دیگه اعلام می کنم! البته باید یک بار همه با هم بهش متذکر بشیم همیشه بلیطها رو وقتی می گیره نگاه کنه! میگم بهار شاید چون خودش نمی خواست بیاد شیطونی کرده D: نه نه معذرت می خوام. شوخی کردم!!!! نزن منو!

زری شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:36 ب.ظ http://everlife.blogfa.com

آفرین به بهار که شما رو برد.
خوشحالم که خوش گذشته بهتون.

خانومی ممنون بابت تبریک.

مرسی زری جون

خواهش می کنم. وظیفم بود :)

Al شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:38 ب.ظ http://triplex.persianblog.ir

زیارت قبول، اگه قبل رفتن اطلاع می دادید یه التماس دعا هم می گفتم...

همتونو دعا کردم! :دی
جاتون خالی :)

اتل متل شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:36 ب.ظ http://shilly-shally.blogfa.com

من باید از این پست شدیدا درس بگیرم که هیچ وقت نباید نا امید بشم. من اگر بودم همون لحظه به مقدار خفنی غصه می خوردم اما هیچ کاری برای زنده شدن بلیطها نمی کردم. یعنی هیچ وقت در چنین موتقعی هیچ تلاشی نمی کنم پس هر چی بشه حقمه!چقدر خوب که کلی بهتون خوش گذشته تو این تعطیلیا. منم رفتم برف بازی. دلت آب

اتفاقا دختردایی هم به همین نتیجه ی تو رسید. می گفت رو بلیطا نوشته بلیط روز و ساعت دیگه ای به هیچ عنوان پذیرفته نمیشه ولی به هر حال نا امید نشدنمون نتیجه داد!

برررررررررف؟ آخ جون. البته همین الان که گفتم آخ جون همه تنم لرزید! تازگیا خیلی سرمایی شدم!
پس خداروشکر که تو هم کیف کردی.

کتایون شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:12 ب.ظ http://goodmorning.blogfa.com/

خوبیش اینه که هروقت اسم گروه آریان را بشنوین خاطره این شب براتون زنده میشه.

همیشه شاد باشین

دقیقا!
مرسی کتایون عزیزم. شما هم همینطور

alireza شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:18 ب.ظ http://www.ajib-vagheii.persianblog.ir

mosalaman salam. akhe khodaii ariyan arzeshe raftano dasht? man ke motenaferam azashoon.vali khob shoma age hamin bahar khanoomo nadashtin chi kar mikardin. rasti man dastam terkid enghad gaz gereftam be khatere in soal: pesar khale belakhare eshteba karde bood ya dokhtar daii? ajab axaii gereftan bahar khanoom. rasti too mage too los angeles rafti concert ? miraghsidi oon vasat? khoda bede shans. rasti ma ham ba baro bach inja raftim concerte arash

آخرش نگفتی تو کجایی ها!

تو هم موجود بد سلیقه ای هستیا! :دی
ولی جدا از اون مساله مثلا فرض می کنیم گروه آریان بد باشه مگه ما چقدر سرگرمی داریم که بخوایم واسه این تک و توک هاش هم ناز کنیم؟ در هر صورت که ما واقعا لذت بردیم. هر چی باشه از آرش بهتره !!!

پسرخاله بلیط رو اشتباه گرفته بود. اما دختر دایی می گفت چون من تحویل گرفتم بلیطارو باید دقت می کردم به تاریخشون. افتاد الان؟ :))

ما اون وسط نمی رقصیدیم! بلکه سرجامون نشسته بودیم و خیلی نا محسوس حرکات موزون انجام می دادیم! ( البته زیاد هم نامحسوس نبود!

خوب دیگه خوش اومدی! :)))

alireza شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:19 ب.ظ http://www.ajib-vagheii.persianblog.ir

RASTI KHODAFEZ

خدانگهدار!

کرگدن یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:10 ق.ظ

خوش باشید همیشهء خدا ...
یک دوستی که کنسرت باز است می گفت باورت نمی شود اگر کنسرت در پیت ترین خواننده هم بروی کلی صفا می کنی و لذتش را می بری !!

مرسی کرگدن عزیز
دوستتون راست میگه! البته خوب ما خوبش رو رفته بودیم. من تجربه ی کنسرت رفتنم دوتا بیشتر نیست ولی از بقیه ، همینی رو شنیدم که دوستتون گفته.

شادمهر یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:32 ق.ظ

سلام.

۱- خوش به حال آریان که طرفدارانی مثل شما داره!

۲- خوش به حال شما که شیر زنی مثل بهار خانم دختر خالتونه.

۳- من صبحی که اومدم تو وبلاگت انگار کامپیوترم قاط زده بود! یه چیزای عجیب غریبی نشون می داد! مثلاً من چند تا عکس دیدم که الان نمی بینم دیگه! ظاهراً کامپیوترم الان دیگه درست شده.

۴- حالا که کامپیوترم قاط زده بود و منم چند تا عکس دیدم بذار نظرمو بگم. بزنم به تخته این سپهر جان چقدر خوشگله

علیک سلام

1- شما لطف دارین . البته ما طرفدار آریان محسوب نمیشم! چون حتی درست بلد نبودیم با ترانه ها هم خوانی کنیم! ولی خوب بچه های خوبی هستن. میشه تحملشون کرد :)))) ( شوخی بودا. نگی حالا چه کلاسی میذارن! )

2- بلههههههههه 100درصد خوش به حالمون. خدا 100 سال برامون نگهش داره

3-ااااا... چی نشون میداد؟!!!!! چه عکسی؟ چه کشکی؟ کامپیوترتو حتما تعمیر کن پسرم!

4- :)))) سپهر که معلومه خوشگله! عکسشو تو وبلاگ خودش دیدی دیگه؟ ( آیکون سوت!! )

شادمهر یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:44 ق.ظ

آره، عکسشو دیده بودم. ولی این بار نمی دونم چرا یهو غافلگیر شدم! خیلی خوشگلتر شده بود
اتفاقاً همون طور که دیشب واسه شما شب خوبی بود و خوش گذشت، امشبم واسه من اینطور بود. یه اتفاق خوب برام افتاد.

در هر صورت مرسی. چشمات خوشگل می بینه! تو به سوت زدنت ادامه بده منم همینطور!

چه خووووووووووب! خوشحالم. همیشه به خوشی و شادی و اتفاقای خوب ایشالا. :)

pemi یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:28 ق.ظ

می‌گم خوبه باز رفتید منم از بهار تشکر می‌کنم وگرنه خدا به داد ما می‌رسید
حرص نخور انقد دختر جان
(یکی‌ نیس اینُ به خودم بگه!)

یعنی اگه نمی رفتیم من چیکار می کردم که میگی خدا به دادتن میرسید؟ :)))

پس منم به تو میگم: حرص نخور عزیز دلم:)

حمید یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:10 ب.ظ http://abrechandzelee.persianblog.ir/

ای مرفه بیدرد!...ای کنسرت!...ای آریان!...ای دهک بالای اقتصادی!...ای آنکه مموتی روزی حقمان را از شما پس گرفته و به مستضعفین خواهد داد!....
خوشحالم که خوش گذشته بهتون...ایشالا همیشه به خوشی و حرکات موزون و خنده و تفریح!....

:))))))) مموتی رو کفن کنیم بی خیال! ( ای دهک بالای اقتصادی ) :)))
این اصلاحات اقتصادی منو کشته!

مرسی حمید. همچنین برای شما. البته حرکات موزونمونو چشم نداشتن ببینن!

گلاره یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:12 ب.ظ http://adamak132.blogfa.com/

خوش بهحالتون منم دلم خواست که الان دختر خاله ام اینجا بود آخه نوع نگارشت خیلی شبیه به اونه دلم براش یه ذره شده

ایشالا به زودی ببینیش. خدا همه ی دخترخاله ها رو واسه هم نگه داره :)

حمید یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:17 ب.ظ http://abrechandzelee.persianblog.ir/

عکسای هنرمندانه ای که بهار بانو از کنسرت انداختن محشره...حقا که دید عکاسیش فوق العاده اس...
عجب کنسرت پرخاطره ای بوده!...خیلی هم بامزه نوشته بودی!...ضمنا اگه من جای زنده کننده پول بلیتتون بودم حتما یه درصدی ازتون میگرفتم!(خیلی شانس آوردی که دخترخاله ات نیستم!نه!؟)...

بــــــــــله. عکسای بهار که حرف نداشت.

حالا از کجا میدونی ازمون درصد نگرفته؟ این بهار رو اینجوری نیگاه نکن! خیلی مهربون تر از چیزیه که فکرشو می کنی!! تازه نزدیک بود یه درصدی هم بهمون بده :))

در مورد اینکه شانس آوردم دخترخالم نیستی شک دارم! اما مطمئنم شانس می آوردم اگه پسرخالم بودی! چون اونجوری به جای یه پسرخاله ی خیلی خوب دوتا پسرخاله ی خیلی خوب داشتم :)

خلاف جهت عقربه های ساعت یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:00 ب.ظ


اوووووووووووووووووووووووووووووو ...
شما از اون بالا نیگا میکردین؟
ای ول...
خوب به این بهار خانم دلاور میگفتی بره به اون آقایون اماکن یه تذکر جدی بده...

آره ما از اون بالا نگاه می کردیم اما تو عکس ریزتره. ما درشت تر می دیدیمشون! باور کن :))

بهار خانوم از جونش سیر نشده بود که با اونا در بیفته پسرم! :دی

بهزاد یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:00 ب.ظ http://dsbehzad.blogfa.com

عجب ضدحالی !!! ولی خوبه که لااقل یه بهار امیدوار تو جمعتون بوده :)) اگه این دوست ما بود که همش میگفت من میدونم ما موفق نمیشیم!!!

هممون تقریبا از همین "من می دونم ها " بودیم! ولی وجود یه امیدوار هم گاهی کافیه!

نور دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:23 ق.ظ http://Nor-56

سلام وب سایت زیبایی دارین موفق باشین دوست گل

ممنونم :)

مکتوب دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:35 ق.ظ http://dostatdaramha.blogspot.com/

چه خوب.خوب تر هیجانی بود که تو متن نوشته بودی.
راستی اگه کنسرت خوبی دیدی به منم خبر بده تا بلکه از دست غر غر های پری خلاص بشم.قرار بود این جمعه ببرمش سی نما نبردمش



کنسرت خوب دیدی خبرم کن شاید نبردمش

:))) ای بدجنس! منم کنسرتا رو نمیگم که حداقل دلشو نسوزونی

ببین دوست جون! تو که خودت ماشالله آنلاینی! به این سایت همیشه سر بزن:

www.iranconcert.com

این سایت اصلیه برای اعلام کنسرت. همه ی کنسرتها رو از ریز تا درشت اعلام می کنه. من دیگه تا مدتی سر نمی زنم به این سایت که کنسرتی نبینم و دلم بخواد! فعلا تا مدتی همین خرج بسمونه! :)))

pemi دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:19 ب.ظ

هیچی دیگه اینجا پرِ این شکلکه میشد =»

.............. شوخی بود من تو رُ دارم

حیف که من شکلک ندارم که با شکلک جوابتو بدم. علی الحساب اینارو داشته باش عزیزم :* :x

هادی دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:21 ب.ظ http://shahnia.blogfa.com/

درود
یعنی این جمله رو که «هر وقت به یه در بسته رسیدی که قفل بزرگی بر اون خورده، ناامید نشو؛ چون اگر قرار بود باز نشه، به جای در، دیوار بود» رو باور کنم؟

بله حتما باور کن. درستیش برای من چندین بار ثابت شده :)

[ بدون نام ] دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:12 ب.ظ

این pemi کیه؟ پسره یا دختر؟ مرده یا زن؟ نره یا ماده؟ ابراز علاقه اونم به این شدت در ملأ عام؟!!
شرمنده! یه لحظه احساس کردم یکی از رگ های بدنم باد کرد!

دقیقا کدوم رگ؟؟؟!!! :)))

راستش چون نمی دونم pemi راضیه که کسی جنسیتش رو بدونه یا نه نمیگم پسره یا دختره!
شما هم دشمنت شرمنده. گذشت اون دوران که پسرا واسه مامانشون غیرتی میشدن :))

غزل خونه دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:31 ب.ظ http://ghazalkhoone.persianblog.ir/


سلام
آخخخخخخخخخخی٬ باز دم بهار بانو گرم که از سکته ی همزمان قلبی و مغزی نجاتتون داده...

سلام
واقعا خدا بهمون رحم کرد! دختردایی که رسما داشت تلف میشد زبونم لال!

لیلا دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:18 ب.ظ http://WWW.LEILAG.BLOGFA.COM

سلام
آخ گفتی دلم لک زده واسه یه کنسرت درست و حسابی .موفق باشی.
راستی چقدر عکست با مزه اس .

ایشالا بطلبه تو هم بری عزیزم :))

بامزگی از خودته. مرسی

شادمهر دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:00 ب.ظ

کلی خندیدم دخترم!
نه، می دونی چیه دخترم، من غیرتی نشدم دخترم. به نظرم آدم باید به جوون ها فرصت هر کاری رو بده دخترم. حتی اگه اون کار خلاف باشه دخترم. من معتقدم آدم باید خودش سرش به سنگ بخوره،یا سر خودش به سنگ بخوره، یا سنگه خودش بیاد بخوره تو سرش... اه! خلاصه نمی دونم. به هر حال من شوخی کردم دخترم.

وای پدرم چرا اینقدر کلمه ی دخترم رو تکرار می کنی؟ باور کن نسبتمون رو فراموش نمی کنم!! احتیاجی به این همه تاکید نیست. درسته دوره زمونه ی بدی شده ولی آدم دیگه پدرش رو که یادش نمیره!! من واقعا به این پدر شوخم افتخار می کنم :))

فرزانه پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:49 ق.ظ http://hamsheariani.parsiblog.com

سلام خوبم. خوبی؟؟؟؟؟
مرسی بابت خاطره آریانی ت. یلی قشنگ بود. خدا رو شک کهتونستی بری کنسر و خوشحالم ک بهت خوش گذشت دوست عزیز.
من یه آریانی ام . بلاگم هم آریانیه..... دوست داشتی سر بزن.......
بلاگ شم هم خییییلی توپه. مطالبت زیبا ست. شب هایت مهتابی و پر ستاره.خدانگهدر.....

سلام دوست من. ممنون
مرسی از تعریفت. چشم سر میزنم

دخترخاله ها شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ق.ظ http://2khtarkhaleha.blogfa.com

داشتیم توی گوگول سرچ میکردیم دخترخاله ها تا ببینم اگه یکی سرچمون کنه چی میاد براش که یهو رسدیم به خطره آریانی وب تو. معلومه هرچی که با دخترخاله ها در ارتباط باشه یه ربطی هم به آریان داره. خوشحالیم که اونشب بهتون خوش گذشته ماهم مثلاً قرار بود اونشب اونجا باشیم ولی به خاطر خیره سر بازیامون نشد که بیایم.
در هر صورت جالب نوشته بودی. راستی یکی از ما سه تا هم اسمش بهاره.
از اینکه میبینم قبل از ما وست عزیزمون فرزانه هم بهت سر زده خوشحالیم.
بدرود

چه باحال اینجا رو پیدا کردی... خوشحالم از این آشناییی دوست من

ایشالا یه بار دیگه قسمتت بشه و حتما بری کنسرت آریان :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد