عطر چوب

 

بیب...
- الو  
- الو  

*******

یه کلبه ی چوبی داریم که وقتی توش راه میریم قژ قژ صدا میده. روی ذغال، چای درست می کنیم و یه آبگوشت حسابی بار میذاریم. همینجوری که منتظر میشیم آبگوشته جا بیفته ، چخ چخ تخمه می شکنیم (ترجیحا آفتابگردون! ) و تو شروع می کنی به حرف زدن. منم چشمامو می بندم که صداتو بهتر بشنوم. یهو میگم: "اگه این ته لهجه ی جنوبیت نبوووود..." نمیذاری حرفم تموم شه و با لحنی که ادای منو در میاری میگی" اگه این خنده های تو نبوووود..." و هیچ وقت نمیگیم اگه اینا نبود چی؟!! بعد سکوت می کنیم و به صدای قل قل آب جوش گوش میدیم و سکوتمون پر از حرف میشه. و نمی دونیم بخندیم یا گریه کنیم به خاطر این آشنایی غریب یا به قول تو این دوستی آسمونی... 

******** 

- خدافظ 
- خدافظ 
بیب... 

و همه چی میشه مثل قبل. نه کلبه ی چوبی ای هست. نه قابلمه ی آبگوشتی و نه قل قل آب جوشی. من می مونم و شب و اتاقم... 


پ.ن: به کامنتای این پست جواب نمیدم.  

از فردا (پنج شنبه ) تا شنبه نیستم. ( ها؟؟ مهم نیست؟ خوب می دونم مهم نیست ولی لازم نیست به روم بیارین که!! ) 

چندین روز بعد! : من خیلی وقته که برگشتما ! ولی عکسای سفر به دستم نرسیده که آپ کنم. فعلا در سکوت خبری به سر می بریم!

نظرات 44 + ارسال نظر
کتایون سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:57 ق.ظ http://goodmorning.blogfa.com/

وذهنی که همه اینها توش واقعیست بدون وجود آدمی که بتونه خرابش کنه

بهار(سلام تنهایی) سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:01 ق.ظ http://www.beee-choneh.persianblog.ir

من که فهمیدم چی شد ..دارم الان میرم ..با عجله خوندم فهمیدم و گرفتم اون کلبه ی چوبی و صدای بیب بیب بیب ..
میام بعدا مفصل میگم برات .. دوستی آسمونی ...
بیان حست معرکه بود دختر خوب ...

بهاره الف سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:09 ق.ظ http://eternaldeath.blogfa.com

خیلی رمانس بود با ذائقه ما جور نیست اما دلم یه جوری شد. داشتم فک می کردم توی کلبه تخمه آفتابگردون...می گم اگه جنوبیه چرا تخمه شوشتری نمیاره بخورین؟؟؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:45 ق.ظ

اگه این کلبه های چوبی خیالی آدما نبوووود ... !
دنیا گند تر از اینی که هست می شد بنظرم !!

زری سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:23 ب.ظ http://everlife.blogfa.com

رمانتیک بود البته اگه تهش خداحافظی نبود.

شادمهر سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:22 ب.ظ

منم نظرمو درباره ی این پست رو پست بعدیت میگم که مجبور باشی جواب بدی
فکر کردی زرنگی؟

:)))))))

به هر کامنتی که در مورد این پست باشه جواب نمیدم! حالا تو 10 تا پست بعد نظر بده ببین من جواب میدم یا نه! فکر کردی زرنگی؟ :دی

بهار مهرگان سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:41 ب.ظ http://www.baharmehregan.blogfa.com

آره شب نویس واقعاً پستامون حال و هوای مشابهی داره . تو هم با احساس نوشتی ....

حمید سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:05 ب.ظ http://abrechandzelee.persianblog.ir/

"و همه چی میشه مثل قبل"...
وقتی آخرش رو خوندم تمام صداها برام سکوت شد و همراهت پرت شدم تو دل سکوت بی احساس دنیای واقعی...
چقدر قشنگ تصویر کرده بودی کلبه رو...واقعا انتظارشو نداشتم...بقیه رو نمیدونم ولی از این به بعد انتظارات من یکی رو که خیلی بالا بردی!

حمید سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:14 ب.ظ http://abrechandzelee.persianblog.ir/

ضمنا سلام!
(با توجه به اینکه ما آدم مشکل داری هستیم و کلا در کار آزار خلق الله فوق تخصص داریم گفتیم یه سلامی بدیم که مجبور بشی جواب بدی!جواب سلام واجبه ها!...در جریان که هستی!حالا خود دانی!)...

:)))))))))

این یکی فرق می کنه! : علیک سلام. اول می خواستم بیام تو وبلاگ خودت جواب سلامت رو بدم که با یه تیر دونشون زده باشم ولی دیدم جواب شادمهر رو هم دادم پس کلا به کامنتای بی ربط به موضوع جواب میدم!

خلاف جهت عقربه های ساعت سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:36 ب.ظ

پس قضیه خیلی خصوصیه که جواب نمیدی
منم که اصلا فضول نیست

شادمهر سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:41 ب.ظ

اشکال نداره! من چیزی نمیگم که تو هم جواب ندی. مگه چند وقت پیش اومدی پست درخت و سایه و اینا رو گذاشتی ما چیزی گفتیم؟ این بارم روش...
ولی خودمونیم خیلی حال داد که باعث شدم بزنی زیر حرف خودت. تو پستت نوشتی کلاً به کامنتای این پستت جواب نمیدی اما زدی زیر حرفت

بهار(سلام تنهایی) سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:36 ب.ظ http://www.beee-choneh.persianblog.ir

تصویر سازیت خیلی قشنگ بود ..دیگه زیادی نمی گم تا یه وقت چیزی نگم که باید نمی گفتم ..
دوستی آسمونی برام یه اتفاق نابه ...خیلی هم خوبه به نظرم دنیا این دوستی ها رو به هر کسی نمیبخشه .خیلی باید عزیز باشی تا لایق این دوستی ها و این حس ها بشی ..
الهی قربونت برم که به دختر خاله ت رفتی عزیزم ..
عمرا بتونی به کامنتم جواب ندی !!

حالا چرا شما می خواین منو ضایع کنین؟ ( آیکون گریه و شیون و زاری! )
خوب مگه گناهه یه بار نمی خوام جواب بدم؟! D:

خلاف جهت عقربه های ساعت سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:35 ب.ظ

اگه جرات داری به این کامنتم جواب نده

ماماااااااااااااااااااااان دخترتو کشتن! :((

:دی

نوید چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:06 ق.ظ http://navidam.blogfa.com

سلام.گفتی کلبه چوبی/ گفتم چه مزه ایی میده همه چیز هاش به اضافه شمینه. اما یهو ترس ورم داشت که شمینه در کلبه اونهم چوبی میتونه خطر ساز باشه از خیرش گدشتم

pemi چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:50 ق.ظ http://pemiphilo.blogspot.com

خیال مثه یه کلافه که اگه سرشو بگیرى و بعد کلافو رهاش کنی، قل میخوره، میره میره میره تا... :)
همیشه به آبگوشت! (جمله دعاییه یه چیز تو مایه هاى همیشه به شادى)

حکایه چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:49 ب.ظ http://hekayeh.blogfa.com

روحم تازه شد از این متن

Al چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:57 ب.ظ

شهاب چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:31 ب.ظ http://triplex.persianblog.ir

من هم کامنت نمی ذارم...
قژقژ چخ چخ قل قل بی...ب

شادمهر چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:33 ب.ظ http://triplex.persianblog.ir

نه عزیزم! Al از یه نظر دیگه گفت دخترم. من عین حقیقت رو گفتم اسنادشم موجوده....

اتل متل چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:55 ب.ظ http://shilly-shally.blogfa.com

قژ قژ
چخ چخ
قل قل
همه شان تبدیل می شوند به خیال و خاطره،به هر چیزی غیر از حقیقت.

شادمهر چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:46 ب.ظ

اختیار دارید! کی میگه مهم نیست؟! من الان غصه م گرفته! تا شنبه چی کار کنیم؟ اصلاً منم نمیام. ای خدااااااااا...
« ستاد روحیه دهی به بی روحیه گان »

اما گذشته از شوخی همیشه به سفر. سفر میری دیگه؟ (البته به من چه؟). ایشالله هر جا که هستید خوش بگذره

غزل خونه چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:49 ب.ظ http://ghazalkhoone.persianblog.ir/

سلام
خیلی خوب بود...
اصلا مهم نیست٬ به روت هم میاریم٬ همینه که هست!!!

بهار(سلام تنهایی) چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:27 ب.ظ

اوقات خوبی داشته باشی ...
یعنی فردا تو مهمونی نیستی ؟؟
من غمم گرفت ..الانم داره گریه م می گیره
جات خالیه فردا شب تو مهمونی ...
ولی امیدوارم بهت خوش بگذره من که می دونم ولی نمی گم تا بقیه دلشون بسوزه حسابی (آیکون یه از خود راضی بدجنس )
اینجا بوس نداره ..بوس .بوس .بوس ..
امشب آپ کردم از همین الان می خوام جات رو پر کنم اینجا ..

این باره دومه که قسمت نمیشه بیام اونجا! فردا شب یه دسته گل ببرین بذارین جای من!!! :))))))))))

در ضمن دخترخاله ی من هیچم از خودراضی و بدحنس نیست!! خیلی هم مهربونه D:

مرسی عزیزم به شما هم خوش بگذره حسابی. بوس بوس بوس

بهار(سلام تنهایی) چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:29 ب.ظ

فردا صبح دارم میرم باغ گل یه گلدون گل می خوام ببرم اونجا ...
الان چه ربطی داشت نمیدونم ..
بعدشم امشب برو زودی بخواب مگه فردا صبح زود نمیری ؟؟

خوب پس گلدون رو جای من بذار دیگه! :))

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه ی فرداست!!!

alireza چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:31 ب.ظ http://www.ajib-vagheii.persianblog.ir

salam. chi baz migi? ghat zadia dobare

خلاف جهت عقربه های ساعت پنج‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:47 ب.ظ

خیلی مشکوک میزنی...

بلوطی جمعه 13 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:24 ب.ظ

سلام
این پستت حس غریبی داشت
وقتی گفتی تخمه میشکنیم چخ چخ یه جور خوبی شدم....یعنی یه جورایی فضارو واقعی تر کرده بودی چون معمولا همه از چیزای رویایی میگن اما این تخمه شکستن ابگوشت بار گذاشتن واقعی واقعی بودن
مراقب خودت باش و امیدوارم هرجا میری بی نهایت بت خوش بگذره خانوم گل
(البته قویت برگشتی باید برامون تعریف کنیا:دی)
بوس

بزرگ جزیره شنبه 14 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:50 ب.ظ

وب قشنگی داری عجب نظری دیدی از این نظرا می زارن.
متن جالبی بود فقط یه کم زیادی کتابی بود.
حالا باز بگو من بی معرفتم.

بهار(سلام تنهایی) یکشنبه 15 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:42 ب.ظ http://www.beee-choneh.persianblog.ir

خوش اومدی ..می دونم که خیلی بهت خوش گذشته .منتظر پست ویژه ت هستم ..هنوز وقت نکردم درست و حسابی در مورد سفرت باهات صحبت کنم ..بذار این سه روز بگذره خودم بهت می زنگم ..خیلی خوشحال شدم که تجربه کردی این جور مسافرت کردن رو ..دختر خاله کوچیکم بزرگ شده واسه ی خودش کلی ....اونور جات خالیه یه عالمه گل گذاشتم برات نه به جات ..بدو بیا ببینشون ...

نوید سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:47 ب.ظ http://navidam.blogfa.com

این عطر چوب تموم نشد؟ من کامنت گذاشته بودم ! نکنه پیر شدم خیال میکنم

من کامنت قبلیتون رو الان دارم می بینم. نخیر شما پیر نشدی عمو نوید گل. چرا عطر چوب تموم شده ایشالا به زودی آپ می کنم

بلوطی سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:10 ب.ظ http://number13.blogfa.com

سلام
مرسی عزییییییییییییییییییزم
جات خالی بود این چند روز تو وبلاگستان!
پس پست جدید چی شد خانوم گل؟؟؟؟

حمید پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:57 ق.ظ http://abrechandzelee.persianblog.ir/

ما همچنان منتظر شنبه هستیما!...
جدیدا خیلی کم پیدا شدیا!...چه خبرا؟...

شادمهر جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:32 ق.ظ

نه! مثل اینکه تا ما نیایم حالتو بپرسیم تو نمیای حال ما رو بپرسی! باشه... اشکال نداره! هی روزگار....
حالت خوبه؟ سفر خوش گذشت به سلامتی؟

حمید جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:51 ب.ظ http://abrechandzelee.persianblog.ir/

منتظر آپدیت مخصوص مارکوپولویی شما هستیم!
یه ساعت خوبم...بعد دوباره خوب نیستم تا وقت بعدی خوب بودن!...مثل حال اکثر آدمای اینروزا!...

نوید جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:41 ب.ظ

سلام خوبین؟ بابا نکنه میخوای با این عطر چوب ما رو کتک بزنی و یا پیر کنی؟

شادمهر جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:49 ب.ظ

خدا رو شکر. خوشحالم که مسافرت خوبی بوده. تا باشه از این سفرهای خوب خوب. فقط امیدوارم این سفر باعث شده باشه یه کم از این فضا و فکرهای پست آخرت دور شده باشی

شادمهر جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:10 ب.ظ

اگه نمی دونی منظورم از فضای پست آخرت چیه پس چرا آخر متنت آیکون نیشخند می ذاری؟
منظورم این فضاهای عشقولانه ایه که مخصوص همین سنین شما جوونهاس دیگه. گفتم امیدوارم این مسافرت باعث شده باشه که یه کم به این چیزا کمتر فکر کنی

نوید جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:05 ب.ظ http://navidam.blogfa.com

Pemi شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:22 ق.ظ

الان رفتی و برگشتی یعنی؟
پَ چرا برنگشتر؟ ینی چرا نم‍ نویسی؟

[ بدون نام ] شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:56 ب.ظ

دلمون میتنگه برات

شما؟؟؟؟
توروخدا یادتون نره اسماتونو بنویسین :(

شادمهر یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:09 ب.ظ

هه هه هه! نخند!
بدو بیا یه پست بذار بینم
مگه ما اینجا مسخره ی توئیم؟! یه کار نکن که تلافی ا.ن و خ.ر و... رو سر تو خالی کنما!!!
حالا ما هی هیچی نمیگیم اینم هیچی نمیگه!
دِهَ! مگه حتماً باید درباره سفرت پست بذاری که میگی عکساش دستم نرسیده؟! خب یه پست دیگه بذار! ببین من چقدر عصبانیم نمی ترسی؟

پ.ن: اینهههههههه!!! مرد یعنی همین

چرا من الان واقعا در حال ترسیدنم فقط نمی دونم چرا همزمان دارم هر هر می خندم :)) اینم مدل جدید ترسیدنه !

باشه حالا سعی می کنم آپ کنم. سوژه لطفا پیشنهاد کنید! D:

شادمهر دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:53 ق.ظ

آخ که چقدر تو لجبازی دختر! متولد چه ماهی بودی؟
بازم با وجود این همه داد و فریاد پست نذاشتی؟!!!
زنم بود زنای قدیم! مرد جماعت اخم میکرد می رفتن سوراخ موشو واسه خودشون می خریدن! اما حالا...

حالا چی؟ اگه جرات داری بگو!! :دی
می خوام الان آپ کنم ولی اصلا فکر نکنی به خاطر ترس از تو بوده ها !

شادمهر دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:33 ق.ظ

آره! می دونم که اصلاً از ترس من نیست!
از زیرش در رفتی ها! متولد چه ماهی هستی؟ میخوام ببینم با چه موجودی طرفم.

من به خاطر خودت نگفتم متولد چه ماهی هستم! چون تا حالا به هر کی گفتم گفته اوههههههههههه اوهههههههههههههه! خدا صبر بده بهمون!
بازم می خوای بدونی؟ :دی

شادمهر دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:09 ق.ظ

آره آره. بگو

فعلا پست جدیدم رو بخون تا بعد! یادت باشه که تو هنوز سنت رو به من نگفتی ها! :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد