این حیوانات بی جنبه!

 

چی میشه گفت به یه جفت کبوتر عاشق که اومدن روی کولر ما لونه ساختن و صدای گل گفتن و گل شنیدناشون همش از دریچه ی کولر می پیچه تو اتاق اینجانب؟ اونم چه ساعتایی؟ دقیقا 3 بعداز ظهر و 3 نصفه شب!!! این" آن تایم " بودنشون منو کشته! ولی جدا از اون مساله تلاششون برای بیخواب کردن من هم قابل تحسینه ها! چون" 3" ساعتیه که من چه شب چه بعداز ظهر معمولا می خوابم. می ترسم یه حرف بزنم بهشون فکر کنن به عشقشون حسودی می کنم! البته در اینکه حسودی می کنم شکی نیست! ولی نمی خوام اونا بفهمن. به کبوتر جماعت که نمیشه اعتماد کرد!  

خلاصه فکر کنم من باید شبانه روزم رو با اینا تنظیم کنم از این به بعد! والا! چند سال پیش گربه داشتم و تو دوران شیرخوارگیش باید نصفه شبا ده بار پا میشدم و با شیشه شیر فسقلی صورتی خوشگلش بهش شیر میدادم! ( هـــــــــــــــــــــــــــی! یادش بخیر.... ) یه مدت هم ساعت زندگیم همستری بود! ( یعنی شبا بیدار و روزا خواب! )چون صدای چرخ و فلک بازی و کشتی گرفتنشون با همدیگه و جویدن میله ی قفس و .... نمیذاشت شبا بخوابم. که با یه جلسه مشورت با همستر خانوم و موافقتش مبنی بر تنها زندگی کردن و انتقالش به راهرو، تونستم کمی برگردم به حالت آدمیت و ساعت خوابمو از 6 و 7 صبح منتقل کنم به 2 و 3 شب. حالا کارم افتاده به این کبوترای محترم! یه کلام تو زندگیمون گفتیم به حیوانات علاقه مندیم روشون زیاد شده! زندگیه ما داریم آخه؟ حتی حیوونا هم جنبه ندارن بفهمن یه نفر دوسشون داره. بعد ما از آدما توقع داریم 

 

پ.ن : لازم نیست توضیح بدم که جمله ی آخر شوخی بود و به آدما بر نخوره که؟ لازمه؟ لازم نیست؟ اوهوم! می دونستم!

نظرات 43 + ارسال نظر
علی جمعه 4 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:45 ق.ظ http://charrahefosool.blogfa.com

بازم خوش به سعادت تو که صدای کبوترها مانع خوابیدنت میشه و نه صدای تیراهن هایی که کارگرای ساختمون درحال ساخت بغلی ساعت 3 شب و ظهر خالی می کنن و نه صدای شیرین عربده هایی ازین دست:"هوی حسن اون ماله رو بنداز بالا"(وظیفه لهجه دار کردنش به گویش شیرین افغانی با خودت!)

ای وای! مگه تیرآهن انداختن نصفه شبا ممنوع نشده؟ عجب آدمای بی رحمی هستن.هیچ می دونی می تونین شکایت کنین؟ ما چند تا ساختمون سازی به صورت همزمان اطراف خونمون داشتیم ولی اصلا نصفه شبا تیرآهن خالی نمی کردن. ولی صدای کارگر متاسفانه ممنوع نشده!! :دی

راستی خوش اومدی :)

Pemi جمعه 4 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:42 ق.ظ http://www.liliname.blogfa.com/

همین دیگه! انقد توو روشون ختدیدی که بی چشم و رو شدن.
ولی من موندم آخه کدووم آدم عاقلی سه نصفه شب چهچه میزنه که این کبوترا حالا...

آره واقعا! خودم بهشون رو دادم :دی
حالا چهچهه یه چیزی! این صداشونو همچین از ته حلقوم هل میدن بیرون فکر می کنن ذاتا بلبل آفریده شدن! با اون بغ بغوشون!

Pemi جمعه 4 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:33 ق.ظ

دقت کردی آدرس وبلاگُ اشتباهی نوشتن. مال من نیستا اشتبا کپی پیست شده. نگی این 10-20 تا وبلاگ داره
بعدشم اینکه:
.:دی ما جلو شما لنگ میندازیم!
2.خیلی وخته نوشتم.2-3ماهه

اگه نگفته بودی اصلا نمی فهمیدم! آخه اومدم تو پیوندام دیدم آپ کردی از اونجا اومدم تو وبلاگت! حالا تازه من به مردم چی کار دارم؟ تو 100 تا وبلاگ داشته باش. نوش جونت :) ولی اگه وبلاگ دیگه ای داشته باشی میدونم به ما هم میگی. p: :دی

ببین خوب قبول کن که اون نوشته ی وبلاگت کمرنگ و ریزه. حق داشتم نبینم :دی

ماه پیشونی جمعه 4 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:05 ق.ظ

یه همکاری داریم که میخواد بگه یه چیزی خوبه میگه حُسن ِ خوبیش به اینه
حالا حسن خوبیش به اینه که چشم و گوش بسته از این دنیا به دیار باقی مراجعت نمی نمایی
چار تا کلوم حرف عشقولانه هم یاد میگیری حالا مهمه اهجش کفتری باشه یا آدمیزادی؟؟؟

چه حسن خوبی ِ خوبی! راست میگیا! پس بهتره دیگه غر نزنم. تازه کفتری از آدمیزادی بهتر هم هست! چون آدما دیگه خیلی لوس شدن تازگیا!! :))

Gorkiy جمعه 4 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:56 ب.ظ http://kafka-gorkiy.blogfa.com/

عکس خیلی باحال بود!!

با حالی از خودتونه D:
خوش اومدی

بهار(سلام تنهایی) جمعه 4 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:47 ب.ظ http://www.beee-choneh.persianblog.ir

الان باید بهت بگم که بله دیگه تو که عاشق این حیوانات هستی عزیزم باید یه کم تحملشون کنی ..مگه اینکه حرفت رو پس بگیری و کلا بی خیالشون بشی ..
ولی از شوخی گذشته اون لاک پشت بزرگی که داشتی و خرگوش سفیده و جوجه های هر سالم که یادته آهان مرغ عشقم داشتی یه زمانی ..یادش به خیر ..اون لاک پشت که همش رو سر و کولت بود ...خیلی با حال بود ...

23 ساله دارم تحمل می کنم. حالا بعد از این همه سال یعنی نمی تونم یه کم غر بزنم؟ :))) ولی نمی تونم حرفمو پس بگیرم. آخه دوسشون دارم دیگه.

فکر نمی کردم اون لاک پشت رو یادت باشه. آخی... یادش بخیر. اگه گفتی چه حیوونی رو یادت رفت بگی؟ اون سمندر که تو آکواریوم میذاشتم و نارنجی بود رو یادته؟ تازه مار هم داشتم. همتون شانس آوردین که زود مرد! :)))

بهار(سلام تنهایی) جمعه 4 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:51 ب.ظ

این حیوانات بی جنبه !!!آخـــــــــــــــی جانم ...
ولی از گربه بدم میاد خیلی ..می ترسم ازش
عکسه خیلی با مزه ست ...
بلند شو برو بالا باهاشون یه جلسه بذار بگو لا اقل یواش تر با هم بق بقو کنند ..عشق و عاشقی هم اندازه داره والا ..
شاید فهمیدند و گوش کردند ..

منم تازگیا خیلی دیگه از گربه خوشم نمیاد. مگر اینکه خیلی ملوس باشه و احساساتم رو بر بیانگیزه!

اتفاقا همین الان داره صداشون میاد. ولی حیف که دلم نمیاد آرامششون به هم بخوره. می ترسم جوجه داشته باشن من برم باهاشون صحبت کنم بترسن دیگه نیان پیش جوجه هاشون!!!! :دی

شادمهر جمعه 4 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:43 ب.ظ

اولاً این عکسه که گذاشتی چه بامزس! همشون چشمای چپشون ورم کرده

دوماً چی کار داری به اون کبوترای عاشق؟ بذار حالشونو بکنن! حالا کاری به ۳ بعد از ظهر ندارم ولی ۳ نصفه شب طبیعیه دیگه!

سوماً بنده هم عاشق حیوانات هستم. تقریباً تمام این حیوونایی که تو داشتی رو منم تو دوران مختلف داشتم! بلکه بیشتر... همین الان هم یه لاک پشت دارم که فکر میکنم معتاده! چون همش چرت می زنه!
به نظرم با تمام سختی هاش اما جالبه و این خیلی خوبه که همیشه تو خونه ی آدم حیوون باشه. آدم احساس تنهایی نمیکنه

چهارماً حالا تو که با یه پ.ن ماست مال کردی ولی من که می دونم واقعاً اعتقادت همونه! چرا درباره ی آدم های محترم اینجوری فکر میکنی؟ هان؟

آره همشون کتک خوردن بیچاره ها D:
مگه من بخیلم؟ خوب حال کنن! ولی یه کم یواش تر :))

آخی... لاک پشت من هم معتاد بود طفلک. فکر کنم همه ی لاک پشتا همین طور باشن البته!!! چون من دو سه تایی که داشتم همشون این علائم رو نشون میدادن! باید ببینیم مواد مصرفیشون چیه شاید به درد آدما هم بخوره

آدمهای محترم که احتمالا خودم هم جزوشون هستم! روی سر ما جا دارن! من غلط بکنم اعتقادم همین باشه :))

بهزاد جمعه 4 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:11 ب.ظ http://dsbehzad.blogfa.com

دو تا کبوتر هم دور و ور خونه ما بودن که همیشه سعی میکردن روی لبه در توری تراس اتاق من لونه بسازن! نمیدونم چرا یه ذره فکر نمیکردن که با هربار باز و بسته شدن در ،لونه شون نابود میشه!!! : ا

الهی بمیرم! چقدر خنگن بیچاره ها ! این حیوونا گاهی آدمو شگفت زده می کنن. بعضی وقتا از شدت باهوشی بعضی وقتا هم از شدت خنگی!

زری جمعه 4 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:55 ب.ظ http://everlife.blogfa.com

من برعکس تو اصلا از حیوونا خوشم نمیاد.

من هم که خوشم میاد خیر ندیدم ازشون D:

شادمهر جمعه 4 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:41 ب.ظ

راستش فکر نمی کردم قبول کنی بیای بشینی پای میز مذاکره! به هر حال چون دختر خوبی هستی من الان دیگه تحریمو شکستم!(ولی با این دل شکسته چه کنم؟ با اون چیزایی که نوشته بودی!)
مظلوم نمایی رو داری؟

می دونی یکی از آرزوهای همیشگی زندگیم چی بوده؟ باور نمی کنی! داشتن یه فیل! مخصوصاً بچه فیل! به خدا عاشقشم! از بچگی تا همین الان. بچه که بودم روزی یه بار کارتون پسر جنگل رو می دیدم! دیدی که؟ توش پره فیله! هنوز که هنوزه گاهی به این فکر میکنم یه جایی تو خونه درست کنم که یه بچه فیل توش جا بشه! آآآآآه!!! چه آرزوهایی داشتیم...

این همه دل شکسته این ور و اون ور هست. دل تو هم یکیش! (آیکون شب نویس بی رحم! )

بچه فیل!!! آخی... چه بامزه میشه ها. تا حالا فکر نکرده بودم بهش! خوب شد تو بچگی به فکرم نرسیده بود وگرنه مامان بابامو دیوونه می کردم D:

رهگذر شنبه 5 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:16 ق.ظ http://rozegaresyah.blogfa.com/

سلام
کلی با عکس چشمهای ورقلمبیده ی حیوانها حال کردم
آره ! این کبوتر ها موجودات تابلویی هستند !

دیگه الان حیوونا هم بی حیا شدن! والا فقط کبوترا تابلو نیستن :)

شهاب شنبه 5 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:49 ق.ظ http://triplex.persianblog.ir


هه هه… اون قدیما کبوترا سراغ منم می اومدن. دقیقا تو همون ساعتایی که گفتی. من باهاشون مشکلی نداشتم… اونا سرو صدای خودشون و می کردند و منم خواب خودم و…
ولی از وقتی که اتاقم و عوض کردم، داداشم با تیپا انداختشون بیرون؛ بعدشم یک مشت شیشه و پنجره کشیدند دور بالکنمون…

ای وای... گناه داشتن :( مگه شما سریال کلید اسرار رو نمی بینین؟ D:

کرگدن شنبه 5 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:22 ب.ظ

اتفاقن این جمله ی آخر خیلی هم جدی بود و ایضن درست !

به هر حال هر شوخی ای یه تم جدی داره! ;)

شادمهر شنبه 5 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:03 ب.ظ

دلمو شکستی باز از نو، دیگه چی میخوای؟!

در باب بی حیا بودن حیوونا همون همسترا کافین! اگه جفت باشن که... من اون اوایل تجربه نداشتم اومدم دیدم اینا مشغولن. قیافم اینجوری شده بود: نمی دونستم چی کار کنم! باید در اتاق خودمو ببندم؟ روی اینا رو بندازم؟برقو خاموش کنم؟ خلاصه بساطی داشتیم با اینا.
حالا بدیش وقتی بود که می آوردمشون تو جمع! باور کن چند بار همچین آبرومو جلوی یه کسایی بردن که جرأت نمی کردم تا چند وقت سرمو بلند کنم!
اصلاً چشم و گوش منو همین همسترا باز کردن!

دلت شکسته بود دیگه کاری نمی تونستم برات بکنم.

هه هه! آره. همسترا که دیگه آخرشن! تو جمع نباید به صورت خانم و آقا بردشون. :دی

موسیو گلابی شنبه 5 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:19 ب.ظ http://golabi-life.blogfa.com

انسان هم یه نوع حیوونه خلاصه، احتمالاً به‎خاطر همینه که یه وقتایی بی‎جنبه‎گی نشون می‎ده از خودش!

آره اینم میشه گفت! ولی گاهی فکر می کنم این حیوونا هستن که از ماها چیز یاد می گیرن! حتی چیزای بدو :دی

نوید یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:08 ق.ظ http://navidam.blogfa.com

با این پ´رشین وبلاگ اسکی شما دختر خاله ها کشتین مارو نمی فهمیم کی آپه´ه

:))) چیکار کنیم عمو جون؟ امکانات نداریم که! D:

نوید یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:11 ق.ظ http://navidam.blogfa.com

آخی خوبه که! با هاشون صحبت کن که کارهاشون رو بذارن برای روز . البته درست هم نیست زمستون بی خونه مونشون بکنی . اگر اخلاقشون بد بود بهار آزادشون کن. اما میگن شگون داره که بمونند

نه من که دلم نمیاد بیرونشون کنم. صحبت هم که فایده نداره. می مونه راه سوم یعنی همانا تحمل کردن! :))

خلاف جهت عقربه های ساعت یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:50 ق.ظ

هر چی جانور به تور تو میخوره یه جورایی همچین شیطونن...
اون همستر ها هم یادم میاد همینجوری بودن

کلا مطمئن باش هر حیوون نر و ماده که کنار هم قرار بگیرن شیطونن! زیاد ربطی به تور من نداره! :))

[ بدون نام ] یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:57 ق.ظ

واسه منم یا کریم اتفاق افتاده . روی درختمون خرداد همین امسال لونه کرده بود. به هفتصد جای من خندید!
البته تو حقته که این بلاها سرت بیاد. اونا حیوون بی جنبن توی هام انسون بی جنبه.
شوخی کردما یه موقع نری تو فکر

حق خودته! مگه من چه گناهی کردم؟ فکر کردی اسم ننویسی من شناساییت نمی کنم بزرگ جزیره؟ :))

واقعا فکر کردی من با حرفای تو فسقلی به فکر میرم ؟ :دی

حمید یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:03 ب.ظ http://abrechandzelee.persianblog.ir/

نمیدونم شما بانوان محترمه چیکار به امور خصوصی این زبون بسته ها دارید!؟...
اون از (من و من بانو) که چند وقت یه بار به امورات جنسی کبکهاشون گیر میدن این هم از شما که در مسائل زناشویی کبوترها و همسترها سرکشی میکنی!...حالا یه بار هم یه زوج با هم مشکلی ندارن شما نمیذاری!؟...

بابا جون ما کاری نداریم. اونا به ما کار دارن! خوب مزاحم ساعات استراحتمون میشن با مسائل زناشوییشون. سر و صدا نکنن ما مخلصشون هم هستیم!

حمید یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:07 ب.ظ http://abrechandzelee.persianblog.ir/

توصیه میکنم به جای اینکه بهشون گیر بدی صبح به صبح یه شیرموز یا معجون مهمونشون کنی!(خداییش توی این آلودگی هوا و سرما و استرس دوبار در شبانه روز نیاز به حمایت و تشویق جدی داره!بنده از همینجا آمادگی خودم رو برای اسپانسری این امر خیر اعلام میکنم!)...

اونا شیرموز نخورده و حمایت نشده ماشالله فعالن. من نمی دونم دیگه حمایتشون کنیم وضع چی می خواد بشه :))

حمید یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:09 ب.ظ http://abrechandzelee.persianblog.ir/

دزد!؟...حالا یه عکس کشیش تو وبلاگمون گذاشتیما!...مگه عکس کشیشای اینترنت رو به نامت سند زدن که ادعای خسارت میکنی!؟...
خوب شد با این حد از بخشش و رحمانیت خدا نشدی!

نه عکس مهم نیست! ایده ی من دزدیده شده. البته چون نا آگاهانه بوده کارو به آجان و دستگیری و جیغ و داد نمی کشونم!
والا الان اگه من خدا بودم همتون داشتین عشق می کردین. ای بنده های قدرنشناس! اصلا همون بهتر که خدا نیستم!

شادمهر یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:49 ب.ظ

در تکمیل فرمایشات شما باید بگم تازه آدما هم وقتی به صورت نر و ماده کنار هم قرار میگیرن شیطون میشن!

وااااای! جات خالی! امروز عجب روزی بود!!!!

در ضمن شما می تونی فیلم کسی از گربه های ایرانی خبر نداره رو از کنار خیابونها که می فروشن تهیه کنی. البته منم دارم

از کجا میدونی جام خالی بود؟ من کلی در صحنه حضور فعال داشتم. ولی کلی غصه خوردم دیدم یه نفرو جلوی چشمامون بردن :(

مرسی از راهنماییت. تهیه اش می کنم :)

دخترآبان یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1388 ساعت 04:59 ب.ظ http://fmpr.persianblog.ir

به به

بیشتر نظرم رو پست قبله که نخونده بودم همین اعترافات رو با کپی پیست میتوانید برای ما هم منتشر کنید ...

یعنی اینقدر به هم شبیهیم؟ :)
داریم به این نتیجه می رسیم که کل اهالی وبلاگستان احتمالا یک نفرن فقط ! این بازی تشابه ها رو کاملا نشون داد !!

شادمهر یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:14 ب.ظ

جدی؟!! آخه به قیافت نمی خوره!
من گفتم هر کی بره تو نمیری! گفتم الان نشستی پیش همسترت و داری برای جون جوونای مردم دعا میکنی! میگن آدم نباید زود قضاوت کنه!!!

بله پسرم! زود قضاوت نکن. ما علاوه بر دعا کردن به صورت فعال هم حضور در صحنه داریم!

الان این حرفایی که زدم باعث نشه بیان در خونمون بگیرن منو ببرن؟! چه راحت اعتراف کردما ! :دی ببین آدمو به چه کارایی وا میداری!

اتل متل یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:01 ب.ظ http://shilly-shally.blogfa.com

تازه شدی عین من! فرض کن تابستونه و تو ساعت ۴ صبح تازه خوابیدی. بعد راس ساعت ۶ چند تا از این کبوترا هوس غذا خوردن رو کولر بالکن اتاق تو می کنن.من که با صدای توپ هم از خواب پا نمی شم از صدای اینا بلند می شدم و با جارو می زدم که برن بعد نیم ساعت دیگه باز میومدن و من دوباره با جارو...خلاصه آخرش دو تاشون تمیم گرفتن بعد ازدواج رو همون کولر زندگیشونو شروع کنن. بچه دار هم که شدن همونجا موندن و من تو این مدت خواب نداشتم تا اینکه یه روز اومدم خونه و با بالکن خونی و پر کبوتر مواجه شدم. گربه همشونو به شکل وحشتناکی خورده بود و پاهاشون تو لونه مونده بود!!!! با اینکه ازشون بیزار بودم ولی با دیدن این صحنه کلی اشکم دراومد(این کامنتی در حد پست بود)

بابا صد رحمت به تحمل من! حالا چرا با جارو؟ والا اینا اینقدر ترسو ان که یه پخ بگی می پرن میرن. :دی

وای من هم همچین صحنه ای رو یک بار دیدم. البته تو بالکن ما گربه نمی تونه بیاد. یه کلاغ حمله کرده بود به جوجه ی کبوتر و کشته بودش. یه خون و خونریزی ای شده بود که نگو :((
مامانش تا دو روز می اومد اونجا دنبالش می گشت. باورش نمی شد بچه اش کشته شده :((

شادمهر دوشنبه 7 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:56 ق.ظ

ببخشید! من با وجود اینکه ماموریتم تموم شده اما میمیرم اگه اینو نگم: "پسرم" خودتی دخترم!

باشه پدرم! هرچی تو بگی! ن که دیگه کاری از دستم بر نمیاد. دارم لیست افرادی رو که باید ازشون حلالیت بطلبم رو کامل می کنم اگه بهم مهلت بدین قبل از انتقالم به اونجا بهشون زنگ بزنم. پس دیگه دخترم و پسرم فرق زیادی نداره پسرم! :))

حکایه دوشنبه 7 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:25 ق.ظ http://hekayeh.blogfa.com

کبوتر هم کبوترهای قدیم

یعنی قدیما کبوترا اینجوری نبودن؟ چه خوب :)

بهاره الف دوشنبه 7 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:05 ب.ظ http://eternaldeath.blogfa.com

خوش به حالم خودم از حیوون ها بدم میاد و تو کل زندگیم فقط یه گربه سیاه داشتم که روز فهمیدم رفته...

از حیوونا بدت میاد بعد گربه ی سیاه داشتی؟ چه عجیب و چه جالب! من که از حیوونا خوشم میاد از گربه ی سیاه می ترسم! :)

alireza دوشنبه 7 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:09 ب.ظ http://www.ajib-vagheii.persianblog.ir

3e badazohr ke hatman male naharo inast. amma 3e shab saro sedashoon ye kam mashkook mizaneeeee

:)) نه مطمئن باش فقط صحبت می کنن!

شادمهر سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:55 ق.ظ

که چی مثلاً قالب عوض میکنی؟!
فکر کردی خیلی با حالی؟! حالا مثلاً ما باید الان بگیم مبارک باشه؟! این دختره که اون گوشه ویولون گرفته دستش خودتی؟! حالا که چی؟! فکر کردی خیلی خوش هیکلی که رفتی عکس ضد نور از خودت گرفتی؟! فکر کردی سپهر خوشگله؟! خجالت نمی کشی؟! چی؟! بسه دیگه؟! خفه شم؟!

من که جسارت نمی کنم بگم خفه شو! ولی بعد از این همه صحبت یه کلمه می گفتی قالبم خوشگله یا نه! بعدشم من ویولون ندارم که این عکس خودم باشه! بعدشم یه چیز خنده دار! با اینکه سه روزه دارم این عکسو درست می کنم اون ویولون رو ندیده بودم :))))))

شادمهر سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:10 ق.ظ

شما آقایی... چیز! یعنی خانمی...

شوخی کردم! می دونستم خودت نیستی! ویولون زدن کار هر کسی نیست

قالبت خوبه. مخصوصاً از نظر حجم سبک تره و راحت تر بالا میاد. اما نمی دونم چرا من قبلی رو بیشتر دوست داشتم. با اینکه ساده تر بود! البته اینم خوبه ها...

بله دیگه! ببین با بچه های مردم چی کار میکنن که بعد از سه روز تازه ویولون رو دیده! تازه اگه من نمی گفتم بازم نمی فهمیدی! اشکال نداره! از من که بدتر نیستی که بعضی وقتا می شینم عمیقاً فکر میکنم به اینکه الان تو سال ۸۸ هستیم یا ۸۷

ویولون زدن کار هر کسی نیست. درسته! ولی یه کاری نکن سال دیگه همین موقع بگم تو ارکستر سمفونیک من ویولونیست شماره ی 1 گروه هستما ! آدمو وادار می کنی که پیشرفت کنه :))

خودم هم قبلی رو بیشتر دوست داشتم. یعنی بهش عادت کرده بودم اما احتیاج داشتم به تنوع! D:

آخی... تو هم؟ حتما ضربه های ب ا ت و م خورده به قسمت زمان شناسی مغزت! این بار که سوال برات پیش اومد می خواد زیاد فکر کنی. برو تو وبلاگت از رو تاریخ پست ها شماره ی سال رو می فهمی! ببین راهنماییت هم کردم D:

ماه مهربون سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:46 ق.ظ http://www.khaterati.blogfa.com

ای بابا اینجاست که می گن:

اگر لیلی و مجنون زنده گشتی
حدیث عشق از این دفتر نوشتی

عشق آدمای این دوره و زمونه که به جایی نمی رسه به غیر از دادگاه خانواده. حالا بذار ببینیم این کبوترا به کجا می رسن؟

شاد باشی و خوش خواب

حالا فعلا که زندگیشون خوبه. ایشالا به پای هم پیر شن :)

ممنون ماه مهربون. خوش اومدی

بهار(سلام تنهایی) سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:46 ق.ظ

قالبت مبارک ..الان دارم میرم خیلی با عجله اومدم دارم میبینم ولی همه چیز خوبه ..برای تنوع واقعا عوض کردن قالب خیلی خوبه ..دلم کلی وا شد ..دوسش دارم ..خلاصه یه عالمه مبارک ..مبارک ..مبارک .. خسته نباشی ...عزیزم ..

مرسی عزیزم منم یه عالمه
سلامت باشی بهارم :)

فرزام سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:08 ق.ظ

این پستت تنها چیز شیرینی بود که بعد مدتها خوندم. دمت گرم!

مرسی فرزام . دم شما همچنین! :)

بهار مهرگان سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:55 ب.ظ http://www.baharmehregan.blogfa.com

به نظرم اون عکس و حذف کن !! چرا ؟؟ چون من توش سگ نمی بینم !!!

چطور مگه؟ راستش نفهمیدم منظورتو :)

شادمهر سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:21 ب.ظ

ایشالله! ایشالله! من از خدامه باعث شکوفایی استعداد بقیه بشم.
آخ آخ! یه اخلاق بد من می دونی چیه؟ شدیداً دل کندن از چیزی که بهش عادت میکنم برام سخته! حتی حاضرم پا بذارم رو تنوع طلبیم ولی عادتمو ترک نکنم. به خاطر همینه قالب وبلاگمونو سالی یه بار اونم به زور عوض میکنم!

من می دونم تو چقدر خیرخواهی و همه ی این تیکه کنایه هارو میندازی واسه پیشرفت مردم! :دی

پسرم! عادت کن که عادت نکنی! واسه اینکه این اتفاق بیفته به مدت 40 روز و هر روز قالبت رو عوض کن. فکر کنم موثر باشه :))

شادمهر سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:29 ب.ظ

دیگه تحریمت قطعی شد!
اگه شتر دیدی منم دیدی...

ااااا ... نگاه کن این شتره رو داره از اینجا رد میشه! پس تحریم شکسته شد! :دی

ولی اصلا نفهمیدم چرا دوباره تحریم کردی؟ چون بهت گفتم پسرم؟ :دی

غزل خونه چهارشنبه 9 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:58 ب.ظ http://ghazalkhoone.persianblog.ir/

خب شما بیا یه کاری بکن. بی خیال حیوانات و مهرورزی به حیوانات شو و زندگیت رو نجات بده. پیشنهاد بدی نیستا. روش فکر کن!!!

آخه این علاقه یه چیز غیر ارادیه. نمی تونم بی خیالش شم . دست خودم نیست :)

جزیره ی من پنج‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:22 ب.ظ http://www.akharinnot.blogfa.com

سلام ....
چقدر حال کردم ...
خوشم اومد ... واقعا با مزه بود ...
خوشحال میشم به منم سر بزنید ..

جزیره ی من
موفق به عشق بمانید

نظر لطفته... چشم حتما
ممنونم

2khtare neti پنج‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:19 ب.ظ http://2khtareneti.blogfa.com

خب هرچی باشه شنیدن صدای یه جفت کبوتر عاشق خیلی بهتر از شنیدن صدای یه جفت کبوتر در آستانه طلاق باید باشه.نه؟
خوشحال میشم بهم سر بزنی

:)) عالی بود. حتما همینطوره

بهار مهرگان شنبه 12 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:17 ق.ظ http://www.baharmehregan.blogfa.com

سیاسی برداشت نکن ! منظور خاصی ندارم !! فقط چون عاشق سگ هستم دلم میخواد هرجا عکس چند نوع حیوونه توش سگ هم باشه !!!

:)) سیاسی که نبود برداشتم! آهان. پس اینطور. من خودمم عاشق سگم. ولی حیف امکان نگه داریشو ندارم :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد