پنج گانه ی بی ربط!

1- من دارم میرم سر کار ولی رسما" اعلامش نمی کنم فقط گوشاتونو بیارین جلو یواشکی بگم. می ترسم باز به هم بخوره و آبروم بره! البته این بار ظاهرا" جدیه ولی علی الحساب نشنیده بگیرین! 

2- تازگیا علاقه ی عجیبی پیدا کردم به اینکه اینقدر غذا بخورم تا به مرز موت برسم! اصلا هم خبری از عذاب وجدان بعدش نیست! خدا به دادم برسه! شاید خبرشو تو روزنامه ها بخونید. مثلا با این تیتر: شب نویس ، دختری که آنقدر خورد که مرد! 

3- تا حالا تجربه نکردم بودم که یه کوچولو اونم از اون شیرین زبونش بهم --->هدیه<--- بده. امشب تو یه مهمونی این اتفاق افتاد. تجربه ی شیرینی بود. مخصوصا با بوس کوچولویی که چاشنیش شد. 

4- می ترسم...می ترسم...می ترسم...اما نمی ترسم!!! 

5- یکی منو به یه بازی دعوت کنه تا سوژه پیدا کنم واسه آپدیت! واقعا مخم خالی شده! از این پست بی محتوا کاملا" معلوم بود...نه؟!

نظرات 23 + ارسال نظر
اتل متل جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:44 ق.ظ http://shilly-shally.blogfa.com

از چی می ترسی اتل متل اینجاست!

آخرش واسه همین گفتم نمی ترسم دیگه :)

Al جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:46 ق.ظ

بله کاملا ولی شما جدی نگیر قبلش هم همچین پستات محتوا نداشت ولی ما چون روحیت خراب نشه هی تعریف می کردیم... ...
ولی حالا یه چیزی بگم که من و شب [خودمونیه شب نویس] یه جورایی تو سر کار رفتن مثل همیم... یه روز میریم سر کار و از فرداش به طور مشکوکی مفقود الاثر اعلام میشیم که این هم واقعا تنوعی در زندگی محصوب میشه که امروزمون مثل دیروزمون نیست ...
بعد در مورد این مورد 2 هم باید بگم که یه جا قرار بزار تو این بوفه ها که ورودی میگرند بعد میشه تا جایی که جاداری بخوری بعد اونجا نشونت میدم مرز موت که میگن کجاست......

الان که فکر می کنم می بینم راست میگیا! کی محتوا داشتم که حالا داشته باشم :))

از نظر تنوع و اینا آره! خیلی خوبه. ولی استثنائا دوست ندارم این بار تنوع داشته باشم تو زندگیم :)

خوب واسه همینم هست که من مشتری اینجور جاها هستم معمولا" ! روی صاحاب رستوران رو کم می کنم! :)))

شباهنگام جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:19 ق.ظ http://artapesar.blogfa.com

خوب بازی کامنتای وحید رو انجام بده
ما هم یواشکی در گوشت مبارکهههههه

مرسی عزیزم.بوس

باشه ببینم اگه بازی بهتری نبود به اونم فکر می کنم :)

بهار (سلام تنهایی ) جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:18 ق.ظ

بازی وحید رو انجام بده ...اینم بازی ..برو بگرد پیدا کن که خیلی سخته من که نتونستم هنوز...
برو نمایشگاه گل و گیاه حال کن اساسی ...
بخور و حال کن و نترس نمی میری عزیزم ..من اینجام ..مگه می تونه کسی تا من هستم تو رو بمیرونه ...
خوبه یواشکی گفتی ..هیچ کس نفهمید ..شوما با خیال راحت به هم بزن ...سر کار نرو .

آره سخته! واسه همین فعلا صبر می کنم :)

نمایشگاه دیگه وقت نمیشه متاسفانه :(

بمیرونه :))))))) کاش واقعا کسی نمی تونست! ولی مردن از خوردن زیاد هم بد نیست! آدم در حال لذت بردن می میره :)))

آره دیگه...نفهمید هیچ کس..خیالم راحته D:

بهار (سلام تنهایی ) جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:20 ق.ظ

آخ به قربانت برم من دختر خاله جان ...بووووووووووووس ...
شالاپ و شلوپ ...

متقابلا" قربون شما عزیزم....بووووووس

خلاف جهت عقربه های ساعت جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:07 ق.ظ

چطوره در مورد خواننده ی مورد علاقت چاووشی بنویسی و اینکه امثال من و شادمهر نریم آهنگاشونو دانلود کنیم ... حیف میشن به خدا... مخصوصا این آهنگه بندریه که خونده خداست... یعنی منفجر شدم از خنده وقتی گوش دادم...

شوما چشم نداری ببینی بچمون یه آهنگ شاد خونده؟ منفجر شدن نداره که! تازه خودش گفته اون غمگین ترین آهنگمه...برو فکر کن چه معنای فلسفی ای پشتش هست! :)))

زری جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:22 ق.ظ http://everlife.blogfa.com

من که نشنیدم میری سر کار.

آفرین! مرسی...فعلا نشنو :))

کتایون جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ق.ظ http://goodmorning.blogfa.com/

یواشکی دم گوشت:مبارکه

مرسی عزیزممممممممم....بوس

Pemi جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 ق.ظ

انشالا قطعی شه
این چیه؟ من نمی‌دونم
یه غذا خوشمزه درست کن عکسشُ بذار هم کدبانویی‌ت ثالت میشه هم پست می‌شه واسه بلاگت

آره ایشالا اون چیزی که نمی دونی چیه قطعی بشه :))

آخ راست میگییییییییییی! فکر خیلی خوبیه... ولی اشکالش اینه که چون اهل شام خوردن نیستیم فقط جمعه ها میشه غذا درست کنم پس تا اون موقع باید صبر کنم :)

شادمهر جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:23 ب.ظ http://triplex.persianblog.ir/

من فقط درباره ی مورد ۲ نظر میدم: بسیااار عااالی

در مورد اون هم نظر نمیدادی یهو! خسته نشی!

دخترآبان جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:49 ب.ظ http://fmpr.persianblog.ir

1 . میبینم هنو بیکاری ( مورد اول رو کلا نشنیدم من !!! )
2 . وای نگو غذا ... من برعکس شدم ... چند وقته شدید ریختم بهم ... دلیلشم نمیدونم ...
3 . تجربه نکردم ...
4 . آفرین دختر شجاع ...
5 . نههههههههههه ...



1- مرسی که نشنیدی :))
2- البته اینم خوب نیست ولی خوب حداقل چاق نمیشی!
3- امیدوارم تجربه کنی :)
4- متشکرم! D:
5- :))))

قلب و بوس...متقابلا" :)

Al جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:20 ب.ظ

شب خانوم دفعه ی بعد خواستی بری اونجاها که روی صاحاب رستوران رو کم کنی، من رو هم خبر کن که کیف کم کردن رو به اینه که دسته جمعی باشه و بشه بعدا برای کاری که کردی شاهد بیاری...

باشه! البته من تنهایی هم مشکلی ندارم D: می تونم از خودم فیلم بگیرم!

شهاب شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:39 ق.ظ


منم همین جوری شدم! مثلن امروز 1 همبرگر و هات داگ پشت هم زدم.
مخ خیلی مهم نیست! همین که شکمت پره حلله

به به! عالیه! البته از آقایون همچین چیزی بعید نیست اگه خانوم بودی باید یه احسنت می گفتم!!

بابت جمله ی آخر : دست شما درد نکنه دیگه!!

Al شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:12 ب.ظ

ولی یکی دیگه فیلم بگیره، فیلم بهتر در میاد... ... چه برسه که طرف حرفه ای هم باشه......

باشه! تسلیم!
به شرطی که ورودی منو هم تو حساب کنی بیا بریم یه بار! D:

Al یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:22 ق.ظ

باشه بابا، حالا لنگ ورودی بودی ... اصلا نفر از تو ورودی از من ... من که میدونم باید بیام اونجا هی بگم دختر بخور براش پول دادیم... ...

آره خوب ورودی هم خیلی مهمه!!!
حالا خواهیم دید! (الکی!) :))

بلوطی یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ب.ظ

سلام
میگم امیدوارم کارت خوب پیش بره
منم سوژّه ندارم! :((
منم خیلی می خورم! البته نه که باشگاه میرم که لاغر شم خبرم! اشهام ۲ برابر شده یعنی رسما اون همه وزنه و عرق ریختن تو باشگاه هیچ!! ای خدا!

سلام عزیزم...
مرسی...منم امیدوارم

خوب اشکالی نداره عوضش ورزش کردن خودش کلی فایده ی دیگه داره...ناراحت نباش :)

زوزه ی گرگ یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:31 ب.ظ http://www.ajib-vagheii.persianblog.ir

بوس ؟؟
برای شفای مریضای اسلام صلوات راهی کن خدا شفات بده ....
از دست رفتی....
میگما فرار نکنی آمار فرار مغزها بزنه بالا ......

چیه؟ فکر کنم یا تو متوجه منظور من نشدی یا من متوجه منظور تو!!! چون نمی فهمم چرا اینقدر تعجب کردی... به فرار مغزها چه ربطی داره؟

بزرگ جزیره یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:07 ب.ظ

1-حقوقم بهت میدن؟
2-گامبو
3-مگه اینکه همین کوچولوها رو خر کنی بهت هدیه بدن!
4-و نمی دونم کی فرمود:
آنکس که نترسد و بترسد که نترسد و آنکس که بترسد و نترسد که بترسد! دیگه بقیشو یادم رفت.
5- یکیم یه کم به من بخنده آخه خیلی خوشمزه ام

1- نه! ماچ میدن!! D:
2- خودتی!!
3- اتفاقا بزرگا هدیه های بهتری میدن ولی ارزش اینجور هدیه ها رو نداره :)
4- کلش هم یادت میرفت مهم نبود!
5- من خندیدم یه کم! خیالت راحت :)

نوید دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:26 ق.ظ http://navidam.blogfa.com

هفته بعد دعوتت میکنم به بازی. خب ایشالله که ردیف میشه کارت به امید خدا. نگاه کن چاق بشی بعد دیگه نمیتونی لاغر بشی ها. از من گفتن . بعدش هم کسی نمیاد خواسستگاریت رو دست ما میمونی. دشمنت بمیره . ما میخوایم عروسیت برقصیم اونهم خارچگی میخوایم برقصیم

مرسی منتظر دعوت می مونم :)

نه من می تونم لاغر شم! ( امید الکی! )

عمو قول دادیا! اگه بیای فقط بشینی و بزنی زیر قولت دیگه هیچی! باید برقصی...اونم خارجی! :))

بهار (سلام تنهایی ) دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:53 ب.ظ

بازی کن ..آپ کن ...این الان تهدید بود .

چشم...حتما! ظرف چند روز آینده! :)

حمید دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:52 ب.ظ http://abrechandzelee.persianblog.ir/

۱- آبروت برای چی بره!؟...نشد هم نشد دیگه! فدای سرت!
۲- دور از جون شما تیتر خوبی میشه! حتما به چاپ سوم و چهارم میرسه!
۳- چون نفهمیدیم نمینظریم!
۴- ایضا سه!
۵- نه! معلوم نبود!...کم شکسته نفسی کن!

1- آخه دیگه ضایع کننده ست چند بار هی بری سرکار هی برگردی!
2- ولی به نظر خودم خیلی غم انگیزه! چون خودت قرار نیست تیتر بشی میگی خوب میشه!
3- یه بچه ی کوچیک بهم یه کادو داد که خیلی بهم چسبید... اینم توضیح واضحش :)
4- اینو خیلی جدی نگیر...مهم نیست
5- در این مورد خاص شکسته نفسی نمی کنم! مثلا اگه این پست رو نمی نوشتم چی میشد؟ و همچنین خیلی پست های دیگه م رو!

زوزه ی گرگ دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:33 ب.ظ http://www.ajib-vagheii.persianblog.ir

اون تعجب نبود غشکرده بودم از خنده مثلا

همین امثال تو هستن فرار میکنن دیگه اونوقتمیگن فرار مغزها دیگه

خوب مساله اینه که کلا" اتفاق خنده داری نبود! اینکه یه بچه بهت کادو بده و ببوسدت خنده داره؟؟؟ واسه همینم عکس العملت رو نفهمیدم

حکایه چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:01 ق.ظ http://hekayeh.blogfa.com

برای دادن هدیه اعلام آمادگی می کنیم

عالیه! البته به شرطی که زیر 5 سال سن داشته باشین!!! :)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد