جدیدترین یادداشتها
همهبایگانی
- مرداد 1395 2
- آذر 1392 1
- آبان 1392 2
- مهر 1392 2
- شهریور 1392 3
- مرداد 1392 1
- تیر 1392 3
- اردیبهشت 1392 3
- فروردین 1392 1
- اسفند 1391 2
- بهمن 1391 4
- دی 1391 2
- آبان 1391 1
- مهر 1391 1
- تیر 1391 1
- فروردین 1391 1
- اسفند 1390 3
- بهمن 1390 2
- دی 1390 3
- آذر 1390 1
- آبان 1390 1
- مهر 1390 1
- شهریور 1390 5
- مرداد 1390 5
- تیر 1390 8
- خرداد 1390 2
- فروردین 1390 1
- اسفند 1389 1
- بهمن 1389 1
- دی 1389 4
- آذر 1389 3
- آبان 1389 3
- مهر 1389 5
- شهریور 1389 5
- مرداد 1389 3
- تیر 1389 2
- خرداد 1389 3
- اردیبهشت 1389 5
- فروردین 1389 5
- اسفند 1388 4
- بهمن 1388 3
- دی 1388 5
- آذر 1388 4
- آبان 1388 5
- مهر 1388 3
آمار : 76653 بازدید
Powered by Blogsky
چه قشنگ ... چه حس بدی میده عکس به آدم ...
شب نویس خودت بنویس برامون بازم ...
به نظر خودم حس عکس زیاد بد نیست. بعد از اینکه آدم تسلیم میشه آرامش به وجود میاد.
چه به جا و درست گفته.
سلام خیی خوب بود. هم عکس هم شعر !
روحش شاد وغرق در آرامش
- چندبار اومدم چیزی بنویسم ولی انقدر عکسه حس ترس و ناامیدی میده که دلم نیمخواد روش وایسم...یجوریه...
- دقت کردی همه شعرایی که انتخاب کردی (بجز اولی) فضای سیاهی دارن؟...
خوب راستش به جز پست تبعید بقیه برام سیاه نبود! یعنی درسته که میشه ازش حس ناامیدی و سیاهی گرفت اما برای من اصلا اینجوری نبوده. مخصوصا همین آخرین پست برام کاملا فاز مثبت داره.
حاضرم دربارش بیشتر توضیح بدم اگه بخوای.
- "آخرین پست برام کاملا فاز مثبت داره"...
خب دیگه بدتر!...این نشون میده حالت اصلا خوب نیست...شک نکن اگه این عکس و شعر رو به هزار نفر نشون بدی بالای 90 درصدشون هیچ رقمه "فاز مثبت" نخواهند گرفت!...نه از شعر...و نه از عکس که خداییش آخر انرژی منفیه (بخدا هم موقع تایپ کامنت قبلی و هم الان صفحه رو مینی مایز کردم که چشمم بهش نخوره!)...
- آره میخوام...ولی اگه میخوای بگی تووش آرامش داره و از این حرفا بذار پیشاپیش بگم که باهات موافق نیستم!...
"این نشون میده حالت اصلا خوب نیست"
نمی دونم والا! به نظر خودم که خوبم. شاید داغم نمی فهمم!
یعنی واقعا اینقدر حس عکس منفیه که صفحه رو مینیمایز می کنی؟! البته خودم هم نمیگم مثبته اما یه جورایی با این شعر تلطیفش کردم به نظر خودم! ولی ظاهرا اصلا موفق نبودم!
- نه نمی خوام بگم آرامش داره. میام وبلاگت توضیحات بیشترو اونجا به عرضتون میرسونم!
قصد جسارت نداشتم واللا!...لحن اون جمله هم شوخی بود بخدا! اصلا تهش علامت تعجب داشت! نمیدونم کی افتاده!...
طوری نشده که! شوخی و جدیش زیاد فرقی نداره!
عکس دردناکیه. یاد دعواهای منجر به جدایی میفتم.
مثل قبلی ها جذبم نکرد.
سلام عزیزم
نمی دونم چرا پست آخر کامنت دونی نداره.
پستهای اخیر همشون شعرهای مختلفی بودند که شاید خوندنشون برای من که دسترسی به شعر ندارم خالی از لطف نبوده.مخصوصا اشعار شاملو....
ولی نوع پستهات متفاوت شده؟!!
ممنونم که با کامنتت محبت و لطفت رو شامل حالم کردی.مرسی گلم.
شب خوش
سلام یاسی عزیز
چون پست هام شبیه به همه و گفتم شاید نظر گذاشتن برای دوستان سخت باشه کامنتارو بستم.
درسته... متفاوت شده... این چند پست اخیر نوشته ی خودم نبوده. اما حرفای دل خودم بوده.
خواهش می کنم عزیزم. کاری نکردم . روز و شبت خوش
یعنی چی "گفتم شاید نظر گذاشتن برای دوستان سخت باشه کامنتارو بستم"!؟
خب کسی سختش باشه کامنت نمیذاره دیگه! اسلحه که پس کله اش نذاشتن!...
درباره شعر و عکس پست آخر حرف زیاد داشتم ولی چون دوس ندارم واسه پستایی که کامنتاشون بسته اس حرف بزنم ازش میگذرم...
آره خوب. اینم حرفیه.
خوب حالا تو هم ناز نکن. حرفتو بزن دیگه! ( آیکون شب نویس بی اعصاب!)
بحث ناز کردن نیست!...
جدی میگم بخدا...نظر دادن درباره پستی که کامنتاش بسته اس حس بدی بهم میده...احساس میکنم یجور تحمیل کردن نظره به کسی که نمیخوادش...حتی اگه مثل تو لطف داشته باشه و خودش ازم بخواد...
ولی چون امر فرمودید و منم توان جسمی چک خوردن رو ندارم به چشم! :
می دونم. حق داری. منم ترجیحم اینه که وقتی نظرات کسی بسته ست کامنت نذارم. ولی خوب من هدفم این نیست که کسی کامنت نذاره! نمی دونم. کلا هر جور که راحتی رفتار کن. درهرصورت نظرات شما باعث افتخار ماست!
- "یه جور مکالمه دو نفره"...آره...منم اینجوری خوندمش...هم قشنگتره هم عاشقانه تر...کلا سوای هدفی که برای این نوع پستات داری این شعری که ایندفعه انتخاب کردی از همه شون دلنشینتره...چون هنوز بین اینهمه شلوغی تنها چیزی که میتونه آدمو آروم کنه از عشق خواندنه...اونم عشق کسی که میدونی دل گذاشته تا اینارو نوشته...اینو هرکی یه عاشقانه نوشته باشه میفهمه...
- انتخاب عکست هم خوب بود ولی...انتظار چیز دیگه ای داشتم...این شعر یه عکس "بی مکان" میخواست...این جاده طلایی رو به خورشید میون انبوه سیاهیا خوبه ولی عالی نیست...
هرچند قبول دارم که واقعا کار سختیه...اینکه هم عکس جایی باشه هم نباشه...منظورمو میفهمی؟...
ببین من تو اولین پستم از سری این پست ها گفتم که من اول عکس رو انتخاب می کنم و بعد شعر رو. یعنی اگه به هر دلیل از عکسی خوشم بیاد و اگه شعری متناسب باهاش تو ذهنم باشه مینویسم یا اگه نه میرم اینقدر شعر می خونم تا یه چیزی به دلم بشینه و بنویسم.
(آیکون شب نویس زحمت کش!)
ولی در مورد این پست واقعا موافقم که زیاد با هم جور نیستن. ولی راستش شعرهایی که بیشتر با این عکس جور بودن زیاد به دلم ننشستن. زیادی کلیشه ای بودن. ولی اگه قرار به برعکس انتخاب کردن بود یعنی عکس برای شعر کاملا باهات موافقم که میشد انتخاب خیلی بهتری داشت با وجود سختیش!
و فکر می کنم کاملا منظورتو فهمیدم.
- آره...راس میگی...حواسم نبود که اول عکسو انتخاب میکنی بعد شعرو...با احتساب این نکته ایرادی که گرفتم بی ربط بود خداییش!...
- ولی جدا اینکاری که میکنی کار سختیه ها! تصورش هم سخته که آدم یه عکس رو پیدا کنه و بعد دنبال شعری باشه که بهش بخوره...جدا خدا قوت!...
خب حالا چرا برعکس نمیری؟...یعنی برای شعرایی که دوسشون داری تصویر پیدا کنی...فکر میکنم اونم کار لذت بخشی باشه...مضاف بر اینکه ساده تر هم هست...
آخه اینجوری شروع شد که یکی دوتا عکس اولی که گذاشتم رو همینجوری پیداشون کرده بودم و دوست داشتم ازشون یه استفاده ای بکنم! البته شعراشون تو ذهنم بود و زیاد سخت نبود. ولی بعدش سخت شد واقعا. اما اینجوری راضی ترم چون باعث میشه هم بیشتر شعر بخونم و هم عمیق تر!