می ترسم حتی یک لحظه با خودم تنها شم. می ترسم تو تنهاییم به چیزی اعتراف کنم و اون چیز اصلا به مذاقم خوش نیاد و بزنم خودمو شل و پل کنم. دارم چرت و پرت می نویسم باز. چون از فردا می ترسم. از فردای فردا بیشتر. با آدمایی سر و کارت بیفته که اصلا نفهمن چه حالی ممکنه داشته باشی و هی خوابشون سنگین تر شه! تو هم واسه حساس نشدنشون هی خودتو خونسرد نشون بدی. هی بگی بله بله حتما. بله بله چشم. بله بله تماس می گیرم. هی بگی نه بابا دیر نمیشه. امروز نشد فردا. اما دیر میشه به خدا. یهو به یه جایی می رسی می بینی دیگه همه ی اشتیاقت از بین رفته. حتی اگه بگن یه قدم دیگه برداری تمومه تو دیگه با زمین و زمان لج می کنی و میگی نمی خوام. چیزی نمونده که بگم نمی خوام. اعصابم خورده.
نظرات 1 + ارسال نظر
starrynight دوشنبه 11 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:56 ب.ظ http://starrynightt.blogsky.com/

امیدوازم که زودتر همه چی خوب بشه. اگه خواستی یک مراقبه برای خواب بهتر گذاشته ام که شاید (امیدوارم) بتونه کمک کنه

منم امیدوارم. ولی انگیزه م گرفته شده بود راستش. مرسی دوستم که به فکرمی. حتما انجامش میدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد