ایمان

همیشه باید یه جای قصه دلت گرم بشه که دل همه سرد شده. کسی ازت پشتیبانی نمی کنه و مسئولیت همه چیز می افته رو دوش خودت. حالا دقیقا زمانیه که باید به خودت ایمان داشته باشی وگرنه بدجوری می بازی. و بیشتر از هرکس دیگه ای شرمنده ی خودت میشی...

به جای تو

دنبال خودم نمی گردم چون قرار است نباشم. تقاص است یا نه نمی دانم. اینکه به جای تو باشم...

کابوس



درد، درده. حتی اگه زاییده ی یه توهم خنده دار باشه.

و دیشب یکی از سخت ترین شب های زندگیم بود. گرچه تقریبا مطمئنم سخت ترینش بوده. با رنج نفس کشیدم. خوابیدم. کابوس دیدم. گریه کردم. تمام بدنم سرد بود و خیس از عرق. تا صبح چندین بار از خواب پریدم و صبح بعد از یک تلفن فهمیدم تمام کابوس دیشب فقط و فقط حاصل توهم و منفی بافی خودم بوده و ظاهر قضیه یک سوتفاهم مسخره. 

اما درد و رنجم واقعی بود و داشتم زیر فشارش جون می دادم. الان هم که فهمیدم اشتباه می کردم باز هم قلبم تیر می کشه و سرم سنگینه.

و فکر می کنم به خودم که چرا هر چی میگذره منفی باف تر میشم و خودم رو بیشتر زجر میدم؟ چرا دلم قرص نمیشه؟ و چرا با اینکه بارها بهم ثابت شده خدا هوامو داره نمی تونم اینجور وقتا خودم رو تمام و کمال بهش بسپرم؟

و باز فکر می کنم به شب. که قصه هاش برام تموم نشدنیه. پریشب از خوشحالی خوابم نمی برد و دیشب از ناراحتی. و امشب هم احتمالا باز از خوشحالی. هر کدوم هم با یک رنگ و حال و هوای خاص. نمی دونم منم که داستان شبهامو می نویسم یا این شب هان که منو بازی می دن. 

و من نمی دونم چرا اینقدر روم زیاده که هنوز عاشق زندگی ام؟!


نقاب


کهنه نقاب زندگی تا شب رو صورت های ماست

گریه های پشت نقاب مثل همیشه بی صداست



اشک ها و لبخندها

این روزا زیر فشار کاری دارم له میشم! البته از نظر جسمی. به این له شدن جسمی شدیدا نیاز داشتم تا له شدن روحیمو از یاد ببرم. وقتی بیشتر از 12 ساعت در روز مرتب در حال فعالیتیم طوری که به قول یکی از همکارا آخر وقت شبیه کارگرای معدن میشیم! حتی وقت ندارم به چیزی فکر کنم چه برسه به این که غصه بخورم. گاهی اونقدر کارامون به هم می پیچه که مغزامون قفل می کنه و بی اختیار می خندیم و این خنده ی عصبی اونقدر ادامه پیدا می کنه که اگه یه غریبه از راه برسه مطمئن میشه که دیوونه ایم. و بعد از کلی خنده جایی مث اتاقک انبار یا دستشویی هست که توش چند دقیقه زار بزنی و به تعادل برسی! شاید حرفام عجیب به نظر برسه یا حس کنین خیلی خسته م. ولی اینجوری نیست. این روزا من یه آدم خوشبختم. که تک تک لحظه های زندگیشو دوست داره. بدون هیچ دلیل خاصی. و این یعنی خوشبختی واقعی.

سایه ی تو


واسه برگشتنت هرشب 

درا رو باز میذارم


( روزبه بمانی)