دارم عکس های "هزار جزیره" رو نگاه می کنم و تو هر عکس خودمو تصور می کنم که روی یه صندلی راحتی و رو به دریا نشستم و به دور ها خیره شدم. بعد خود واقعیم رو می بینم که اینجام. تو یه آپارتمان وسط یه شهر شلوغ و تو یه خیابون پر از ماشین و دود و بوق. می خوره تو ذوقم و باز خودمو پرت می کنم تو دنیای رویایی عکس ها. ولی این دفعه دیگه بهم نمی چسبه... هیچ وقت دلم هیچی نخواسته جز یه چیزی که با هیچ ثروتی قابل مقایسه نیست و با هیچ ثروتی هم به دست نمیاد! ولی برام مسلم شده که رسیدن به همچین چیزی حداقل توی ایران دیگه محاله. یعنی به عمر ما قد نمیده. پس بازم به عکسا نگاه می کنم و به ساکنین خونه های توی عکس فکر می کنم.از ته دلم آرزو می کنم که کاش حداقل اونا به جای ما هم خوشبخت باشن! نه به خاطر خونه ها یا بهتر بگم کاخ هاشون! فقط به خاطر یه چیز: آرامشی که انتخاب ِ داشتن یا نداشتنش فقط دست خودشونه!
اوه!
چه حالی میده! چه جاهای توپی! آدم دو روز اینجاها باشه اندازه ی بیست سال جوون میشه به خدا!
تو ایران که اصلاً فکرشو نکنیم بهتره! به نظر من اصلاً فکرشو نکنیم بهتره واسه سلامتیمون خوب نیست!
حالا مگه ماها چند سالمونه که به اندازه ی 20 سال هم جوون بشیم؟ انگار نریم اینجا بهتره ها! به خدا من حوصله ی دوباره بزرگ شدن ندارم!
هر هر هر!
خدا به بعضی از بنده هاش میگه:بالام!
ماها انگار فرزند خونده بودیم
... نمی دونم واقعا چی بگم :(
من که سی، چهل سالمه. شما رو نمی دونم
ما عجله ای نداریم واسه بزرگ شدن. فعلا سنمون بسه!
WO0ow!
خدا چه چیزایی داره و این ورا رو نمی کنه!
منم به همین عکسا بسنده می کنم...
بسنده نکنیم چیکار کنیم دوست جون؟!
گاهی فکر می کنم حتی اگه بتونیم از این مهلکه فرار کنیم و بریم همچین جایی وقتی می دونیم کسایی هستن تو ایران که.... بازم نمی تونیم آرامش واقعی رو حس کنیم :(
وای چه جای محشری هزار جزیره ...به به ..به به !!دلم باز شد روحم پرکشید سر صبحی با دیدن این عکسا ..مرسی عزیزکم ...
آرامش چیزیه که تو درونمونه آره شاید تو ایران با این مشکلاتی که هزار برابر بیشتر از جاهای دیگه ست متاسفانه، نشه راحت به دستش آورد ...
ولی آیا اون آدما هم آرامش تو دلشونه ؟؟
درست میگی ولی منظور من تو خط آخر هم همین بود. در شرایط عادی این خودمونیم که تعیین می کنیم خوشبخت باشیم یا نه. واسه همین آرزو کردم حداقل اونا خوشبخت باشن وقتی آدمای بالا سرشون بهشون ظلو نمی کنن و وجودشونو بازیچه ی دست خودشون نکردن. اما وقتی جایی زندگی می کنی که اطرافت ظلم رو می بینی و کاری از دستت بر نمیاد اون وقت هر چقدر هم که مشکلات شخصیت رو نادیده بگیری و سعی کنی آروم باشی ولی نمی تونی به آرامش واقعی برسی.
عکس آخری واقعا محشره اون مه و اون وهمش همیشه عاشق وهم مه بودم هستم یادته اون سال مسافرت خانوادگی مون جاده ی اسالم به خلخال چه جاده ایی بود انگار یه تیکه از بهشت یادته !!تو مه چه باحال بود ..یادش به خیر ..چه حالی داد اون سفر ...
اتفاقا منم عکس آخرو بیشتر از همه دوست دارم. محشره
یادش بخیر. چقدر ترسیدیم و خندیدیم!
عزیزم اصلا ناراحت نباش با هم میریم یه روزی همین جا هزارجزیره ....
چمدونهات رو ببند یه چند سالی هی هین جوری ببند تا بریم ..تصمیم بگیری نصف راه رو رفتی ..میریم یه روزی با هم حتما خدا رو چه دیدی !!
هووووووووووووم چه شود!
بعد از الان چمدون ببندم نکنه لباسامون بپوسه! :))
هی هر سال باید بشینیم چمدون هزار جزیره رو خونه تکونی کنیم :))
بعد احتمالا خونواده ها یه تماسی با روانپزشک و اینا می گیرن میگن این بیچاره ها توهم توریست بودن پیدا کردن! D:
کاش حداقل اونا به جای ما هم خوشبخت باشن ...
این جمله خیلی خدا بود ... لااقل از دید من !
مرسی دوست من
حالا شما چرا اسمتو ننوشتی بدونم کی هستی؟ البته حدس میزنم :)
سلام
خیلی خوبه این عکسا
آخرشه...
این آرامش عجب نعمتیه٬ اونم توی همچین جایی...
سلام
درسته. در واقع میشه آرامش درونی و بیرونی. واقعا نعمته.
منم آرامش میخوام
هممون می خوایم :(
من اولی رو بیشتر دوست دارم . جایی دور از دسترس همه حتی همسایه ها !
شاید گاهی منم تنهایی کامل رو ترجیح میدم اما فقط گاهی!
باور کن همچین جایی دیگه خیلی تنها بودن هم نمی چسبه!
اونا هم واسشون عادی میشه... مطمئن باش اونا بعضی موقعا هوس میکنن توی یه شهر شلوغ باشن
خوب اونا خنگن اگه همچین چیزی بخوان! :))
بعدشم شهر شلوغ داریم تا شلوغ! متوجهی که؟
چقدر اینجا قشنگه
من اگه اینجا زندگی کنم از خدا هیچی نمی خوام.
منم همین طور! البته امیدوارم به فرض محال اگه همچین اتفاقی افتاد قدر شناس باشیم و واقعا دیگه چیزی نخوایم!!! من یه خرده بعید می دونم :)) البته خودمو میگما!
مگه بهت گفته بودم تصمیمم رو برا نقل مکان گرفتم و فقط مونده مکان مورد علاقم رو پیدا کنم شب نویس جان؟
نگفته بودی. من خودم فهمیدم! D:
خوب الان مکانتو پیدا کردی؟ برو منو دعا کن عزیزم :)
توهم تورسیت بودن ..وای که چقدر خندیدم ...
خوب فکر کنن بهتر ...
ما ولی میریم حالا ببین کی گفتم بهت ..دوباره هی ساز بزن حالا ..
فکر نکنی من به نظرم این کار غیر ممکنه ها! می دونی که منم اند تفکر مثبت و این حرفام. اون حرفا هم واسه شوخی بود. من الان دارم میرم چمدون ببندم!!! D:
تازه یه باغ دیگه هم هست که اونم تو کاناداست. بعدا عکساشو میذارم. از اینجا هم رویایی تره. البته اون دیگه ساکن نداره. فقط برای دیدنه.
من نیز همچنین too
:))) ایضا" رو یادت رفت بگی!
اون باغ هم میریم می بینیم ..تو فقط چمدون ببند دختر خوب ..تو فقط بگو چشــــــــــــــــــــــــــم دیگه باقیش با.......
چشــــــــــــــــــــــــــم D:
فقط به یه شرط حاضرم بیام تو کلبه خوشبختی.نسکافه باشه و یه کامپیوتر البته با یه adsl وحشتناک.نه از اینا که اینجا داریم.
ADSL یعنی در جریان همه ی خبر های روز قرار گرفتن و یعنی باز عدم آرامش! پس مطمئن باش اونجا هم رنگ آرامشو نمی بینی. بابا اونجا دیگه بی خیال اینترنت! D:
امروز که تو شرکت وبلاگتو باز کردم همسر یکی از کارمندای شرکت کنارم بود و وقتی اون عکس اولیه رو دید ناخواسته کشیده شد طرف مانیتورم و یکی دو دقیقه ای محو عکس شده بود!
خوب حق داشته. مناظرش سحر آمیزه
یه زمان یه فولدر داشتم پر از عکسای کاخهای قدیمی این شکلی و خونه های بزرگ از نمای دور...چه جالب که من هم اینجور وقتا میرم تو عکسا و حتی برای هر اتاقش که تو عکس دیده میشه یه برنامه در نظر میگیرم و حتی منظره بیرون از اون پنجره رو تصور میکنم!...
ماییم و رویاها...ماییم و وصف العیش...
من عاشق این کارم. اینکه برای هر تابلوی نقاشی یا عکس و آدمای توش تو ذهنم داستان بسازم. لذت محشریه!
اشکالی نداره! بذار وصفش مال ما باشه خودش مال یه عده ی دیگه. گاهی فکر می کنم در همین حد هم که چشمای بینا داریم و می تونیم این مناظر زیبا رو فقط از تو عکس ببینیم هم باید خدا رو شکر کنیم.گرچه به قناعت بیش از حد هم معتقد نیستم!
بفرمایید آپیدم نمی دونم چرا لینک من بالا نیومده بعد از مدتی آپ کردن ...فکر کنم تنبل شده یه کم تنبیه ش کن دختر خاله ...
تو خود گوگل ریدر بالا اومده ولی تو لینکام نیومده. نمی دونم چرا !
ولی من یه جورایی از تهران خوشم اومد...
جدی میگم...
تهران جمع اضداده! گاهی نفرت انگیز میشه و گاهی دوست داشتنی. ولی کلا" آرامشی توش وجود نداره!
وقتی به اونا و شرایطشون و ما و شرایطمون فکر می کنم به بغض بزرگ گلومو می گیره
سعی می کنم کمتر فکر کنم بش!
مثلا موقع کریسمس رفتم کلی عکس سرچ کردم و دیدم و با دیدن اون همه درخت و شادی و نور و رنگ دلم باز شد
نمی دونم مگر ما چه گناهی کردیم؟؟
همش سیاهی و تیرگی و خفقان
کجایی خانومی؟
چرا پیدات نیست؟
من عاشق شب های تهرانم
وقتی میرم تو ایونه مادربزگه می شینمو به صداها گوش میدم حتی تا نیمه های شب هم شهر در جمب و جوشه(اینجا ساعت ۹ به بعد گرده مرده می پاشن رو شهر!!)
یعنی میگم باز شما اونجا وقتی حوصلتون سر میره کلی انتخاب پیش روتون هست و دلتون نمیگیره اما ما اینجا حتی یه پارک ساده هم نداریم(یعنی داریم ولی پر از لات و لوته!) فقط فست فود های بزرگ و مجلل هست و شاپینگ سنتر های چند طبقه! و اینام که پول می خواد و حوصله که قدرت خدا من از هردوش ابادم!!!
ببخش غر زدم
می بوسمت.
آره. منم سعی می کنم زیاد به معنای واقعی زندگی که جوونای بعضی کشورا به معنای واقعی دارنش فکر نکنم. چون افسردگی می گیرم!
حرفتو قبول دارم در مورد تهران. البته من قصد مقایسه با بقیه ی شهرای ایران رو نداشتم. ولی وقتی آرامش تو عکسا رو دیدم یهو حالم از شلوغی شهر( هر شهری ) گرفت.
البته خودت هم می دونی که با وجود داشتن انتخاب های بیشتر برای تفریح همیشه و همه وقت امکان استفادش برای ما نیست. مثلا اگه من تنهایی هوس کنم برم تو خیابون قدم بزنم یا تو پارک بازم شرایطش مناسب نیست. چون به یه چشم دیگه ای بهمون نگاه میشه. حتما باید یا با خونواده ت بری یا دوستت یا خلاصه یه نفر!
بی خیال عزیزم. بی خیال... تمومی نداره که... بوس
می دونی چیش جالبه / اینکه هر کی یک خونه یک ساحل یک جنگل و یک حس شخصی داره اونجا !
حس شخصی... تعبیر دلنشینیه. انگار آدم اونجا می تونه همیشه با خودش خلوت کنه:)
عکسهای زیبا و خیال انگیز هست اما واقعیت هم داره
ما که نگفتیم واقعیت نداره D:
خوش به حال آدمای واقعی ای که تو این خونه های واقعی هستن :))
سلام گلم
من خواستم واسه بهار خانوم نظر بگذارم اما قسمت نظراتوبلاگشون باز نمیشه؟؟ بهر خانوم اگر اینجارو بخونید ... مرسی بابت لطفتون خواستم نظر بدم اما نظر خواهی ها باز نشدن...
شب نویس گلم اپ کن دیگه ترو خدا
شاید یه حس مسخره باشه مثه همه ی حس های این روزهام اما یه جور ایی حس می کنم بی حوصله ای...نمی دونم!
سلام عزیزم
بهار خانوم بدو بیا بخون :)
جواب بقیه ش رو هم که تو وبلاگ خودت نوشتم بلوطی عزیزم
خوب من دوست ندارم تو هیچکدومشون زندگی کنکم
واسه تفریح بد نیستا اما برای زندگی نه
من یه گوشه دنج می خوام اما نه اینجوری محصور شده وتبعیدی
شاید اگه کویر بود بیشتر دوستش داشتم
اینم حرفیه ها. شاید آدم نتونه مدت طولانی اونجا دووم بیاره. البته کویر هم دست کمی نداره :)
باریکلا آدم شدی. مثل آدم پست زدی این بار آخه
جدیجزیره چیز عجیبیه. توی شهرما یه جا هست بهش میگن جزیره. البته خونه اینطوری نداره ولی دوروبرش همش آبه. خیلی جالبه،نمیشه زندگی کرد اما خب میشه واسه چند ساعت اونجا موند. میرم اونجا بعضی وقتها قلیون می زنم. دلت بشوژه!
آره خواستم یه بار شبیه پست های تو بشه آخه استاد!
قلیون هم کوفتت بشه! اونم تو جزیره :((
ای بدجنس! واقعا دلم سوخت! هی....
السلام خوبی؟
مرسی عمو نوید ... خداروشکر شما خوبین؟ :)
خوبی نمیشگاه من این بود که له و لهوردگی هم نداشت
:)) دقیقا"!
تو عمرم چنین عکس قشنگی از خوشبختی ندیده بودم . جدی میگم . مخصوصا عکس اول و آخر.
میگن تنها راه رسیدن ما به آرامش رفتن به استرالیاست چون اونجا کشور امنیت و آرامشه . نمیدونم !!
منم عکس آخرو خیلی دوست دارم
چند تا کشور هست که این ویژگی رو داره.
یکی همین استرالیا که گفتی یکی کانادا که این "هزار جزیره" هم توشه. و سوئد و سوئیس و ...انگار کمترین میزان افسردگی تو این کشورهاست. خدا حفظشون کنه! :))
از بهار به بلوطی ...
ممنون بابت لطفت عزیزم ..خوندم و مراتب تشکر ر ا دارم ..آره دیگه گاهی اینجوری میشه قسمت نظرات باز نمیشه اما واقعا شرمنده م کردی که اینجا برام نوشتی ..مرسی گلم ..
دختر خاله جان خوبی شما ؟؟
سرگرمی حسابی این روزا ...
بقیش رو خمصوصی میگم بهت ..
مرسی عزیزم... منم بقیشو خصوصی میگم D:
درود
باید خودتو بزنی به بیخیالی و تو خیالای خوش پرواز کنی تا خوش بگذره، و گرنه اگه بشینی غصه نداشته هاتو بخوری، پیر میشی.
مرسی از اینکه بهم سر زدین، یه مدت نبودم دلم برای همه تنگ شده بود.
درست میگی..تنها راهمون همینه. نباید حسرت خورد
خواهش می کنم...خوشحال شدم از برگشتنت. دل ما هم تنگ شده بود.