تو این دنیا
هر آدمی تو یه چاردیواریه
دیوارایی که از حرفای نگفته و بغض های نترکیده رفته بالا
فکرشو بکن
عجب دیوارای محکمی
دنیای دیگه ای هم هست که همین دیوارا رو داره
اما میشه نشست دونه دونه حرفا رو از هم باز کرد
بغضا رو با سوزن ترکوند
تا دیوارا خراب شن و آدما همو ببینن
بعد همدیگرو دل سیر نگاه کنن
تو اون چاردیواریا فقط اسارت بوده
یکی اسیر تقدیر
یکی اسیر یه تصمیم اشتباه
هیچ برنده ای هم نبوده
همه از دم باختن
دنیای دیگه دنیای خوبیه
دیواراش میریزن
به امید اون روز
من در آغوش ماهم
سرد است
اما امن
...
دیگر پوستم جای سوختن نداشت
از حرارت خورشیدی که یک بار طلوع کرد
و صدبار رفت
............................................
پ.ن: تسلیت ...