ترجیح میدهم در آینه نگاه نکنم. از آن وقت هایی ست که گوشه لبهایت به زور بامزه ترین جوک هم بالا نمی روند. از آن وقت هایی ست که خدا نکند یک آشنایی که باهاش رودربایستی داری را در خیابان ببینی... چون حتی نمی توانی کجکی بخندی! از آن وقت هایی ست که نفس هایت ، آلزایمر گرفته و وقتی می رود پایین یادش می رود که زندگی یک انسان بی نوا فقط به بالا آمدن او بستگی دارد! از آن وقت هایی ست که دوست داری یک صدای بلند یکهو تو را از جا بپراند بلکه این کسالت دست از سرت بردارد. از آن وقت هایی که دوست داری یا این وری شوی یا آن وری! یعنی یا بتوانی یک دریا اشک بریزی برای سبک شدن یا آن قدر بخندی که باز یک دریا اشک بریزی! از آن وقت هایی ست که باز وسوسه ی یک سفر می افتد به جانت.
پ.ن: برای خودم متاسفم که افتادم وسط یه زندگی ماشینی که دلم نمی خواست! سر ساعت بخوابی. سر ساعت بیدار شی. سر ماه حقوق بگیری. برای آینده هایی که همیشه آینده می مونن پس انداز کنی و ... حتی مجبور باشی سر ساعت عاشقی کنی! این زندگی مال من نیست خدایا... فقط خودت می دونی... و می دونم که زندگی رویاییم زیاد دور نیست...
آدما همیشه چیزایی رو میخوان که ندارن برعکس تو من همیشه میتونم ساعت ها اشک بریزم ولی باز هم فایده نداره یه چیزایی تو زندگی ما آدماست که همیشه ته دلمون از یه چیزی دلگیریم
منم می تونم ساعتا اشک بریزم. اما یه وقتایی آدم حتی گریه هم نمی تونه بکنه.
فکر کنم خیلی خسته ای خانمی
کمی استراحت درستت میکنه
اگه بدونم اینطوریه سعی می کنم شرایط استراحتو فراهم کنم
وای چه حس بدی ...
دنیای این روزای من ...
آره خیلیا رو این روزا اینطوری می بینم... نمی دونم تقصیر کیه
همه ی سر ساعت ها به جا ولی سرساعت عاشقی کردن رو نتونستم هضم کنم.
خودم هم همینطور!
دلمان گرفته بود ...بیشتر گرفت
پستت محشر بود. خیلی احساسیم کرد. نمی خوام مزه بریزم. امیدوارم به زندگی رویاییت برسی چون حقته.
مرسی خیلی لطف داری... ولی نمی دونم... شاید واقعا حقم نیست.
سلام.




متنت رو که خوندم شکه شدم. یه چند باری هم به خودم بد و بیراه گفتم. که چرا من که ادعای انسان دوستی و مردم داری و نمیدوتم نوع دوستی دارم چرا انقدر هی گفتم که نمی نویسی.
اما بعد گفتم بی خیال مگه من بیکارم که روز ۴ دفعه صبح و ظهر و شب و اون یکی شم رندوم بیام بهش سر بزنم اونوقت اون چیزی ننویسهږ
خلاصه شب نویس عزیز جدای از اینهمه شوخی زیاد به خودت سخت نگیر ساعت هایی که زندگی ماشینی نیست رو گرامی بدار تا از دستت نپریدن.
خدا درسته نمی بینیمش اما میگن بزرگه.
(خداییش تا حالا کامنت به این بزرگی برای کسی ننوشته بودم)
موفق و پیروز و خوشحال و خوشبخت باشی دوست من
سلام...نه بابا ناراحت نباش. من کلا اگه نتونم بنویسم نمی تونم. مطمئن باش به خاطر حرفای تو نبوده.
وقتی هم می نویسم اگه بخوام حسی رو که ندارم بیارم تو نوشته م مصنوعی میشه پس ترجیح میدم همیشه همون طوری بنویسم که واقعا هستم
خانم خانما تمام حس هات رو روی کاغذ بیار و بنویس..هر چی دلت می خواد.... به هر که دلت می خواد توی اون کاغذا هر چی دلت می خواد بگو... مهم نیست که چی... هر چی توی دلته....
بعدش ببر و توی سینک خشکی بسوزون و تا به آخر سوختنش رو نگاه کرده و با خود تکرار کن که حسهای بد و نابهنجار سوخته و نابود شده و حسهای نیک و بهنجار گسترده شدن...
اگه امکان سوزوندن رو نداری پاره پاره کرده و به دور بریز ولی بنویس با تمام وجودت بنویس و در دل نگاه ندار..... خوب؟ قول بده که این کارو انجام بدی... خوب؟ بعد بیا و نتیجه اش رو بهم بگو...
در ضمن تمرین پیاده روی تند رو هم که امروز نوشته ام به یاد داشته باش.... هر چه تندتر بهتر.....
این پیشنهادت عالیه. تو وبلاگت هم که خوندم خیلی خوشم اومد. قول میدم که حتما بنویسم. و حتما بهت بگم نتیجشو.
اما پیاده روی رو تا هوا گرمه واقعا توانشو نداارم
زندگی رویایی حق توئه. شک نکن.
راستش منم معنی اون قسمت سر ساعت عاشقی کرد رو نفهمیدم. میشه بیشتر توضیح بدی؟
یعنی این زندگی باعث میشه نتونی اونقدری که دوست داری و هر وقت که می خوای عاشقی کنی. چون بیش از حد درگیر کار و خستگی ناشی از اون میشی. البته آدما هم با هم فرق دارن. شاید من زیادی ضعیفم.
سلام عزیزم
باز خوشحالم که گفتی زندگی رویاییم انقدر ها دور نیست
لعنت به این زندگی ماشینی
واقعا لعنت...
جانم برامون بیشتر بگو از همان حتی عاشقی کردن های ساعتی...
اخ گفتی ساعتی...
هوارتا بوس. همیشه بخند عزیز جان...
سلام گلم
باید ساخت دیگه... اگه همین لحظه هارو هم ازمون بگیرن چیزی برامون نمی مونه. باز خوبه ساعتیشو داریم
شب پیاده روی کن.... در خنکی هوا... باور کن حرکت در زندگی معجزه می کنه....
اگه هم این کارو نکردی پیشنهادی که به یکی دیگه از دوستان دادم به تو هم می گم....
روزی بیست دقیقه در خونه برقص.... هر روز.....
خوب؟؟
پیاده روی تو شب رو خیلی دوس دارم. اگه از نظر امنیتی مشکلی نداشت حتما این کارو می کردم.
ولی در مورد رقص...با اینکه تنهایی رقصیدن سخته ولی چشم
من دوباره دیر رسیدم ...البته خونده بودم ولی وقت کامنت گذاشتن نداشتم داشتم میرفتم بیروم ..خلاصه ..این زندگی ماشینی بد جوری همه رو در گیر کرده ...زندگی رویایی خیلی خوبه ولی پرداختن بهش فرصتی ست که باید ایجادش کنی و کار سختیه ..خیلی آسون نیست ..مقررات این دنیا چیز دیگریست ..اینجا حتی محبت مادر به فرزند هم بی محابا کار ساز نیست و قانون داره ..کلا خسته اییم ...درست میشه ..امیدوار باش بازم ...
زیاد دور نیست ...
سوال شادمهر و جواب تو خیلی جالبه ...
عاشقی کردن هم اسیر مکان و زمانه تو این دنیا دختر خاله جان حونی ...باید قبول کرد قوانین دنیا را ...خلافش عمل کردن تنها بودنه ..که اونم خسته ت می کنه ...
کلا قفل کردم بابا ..بی خیال ..دهه ...
هممون قفل کردیم. کاش میشد هر وقت می خوایم سر بذاریم به بیابون که اثری از قانون توش نباشه!
آی گفتی!...گندش بزنن!...
حالا خوبه تو میتونی پس انداز کنی برای آینده و این حرفا! من یکی که خودمم موندم برای چی دارم کار میکنم و انقدر وقتمو از دست میدم! چون چه اون زمونی که بیکار بودم چه زمانی که خیر سرم کار میکردم و چه حالا که حقوقم بیشتر شده هچنان همونم که هستم و حسابم مثل دل مموتی پاک پاکه!...
خسر الدنیا و الاخره شنیدی!؟...من خودشم!
خیلیا رو میشناسم که اینطورین...خوب کار کردن به خودی خود واسه روحیه لازمه تا یه حدی. ولی بحث پس انداز کلا" جداست. اتفاقا منم موافقم که آدم اینقدر به فکر آینده نباشه! والا! دو سال دیگه که دنیا تموم میشه ین همه پس اندازو می خوایم چیکار که باهاش خوش نگذروندیم؟
یــــــــو هو ( اظهار وجود کردم الان)
شما لطف کردین
عزیزی
نیستی؟
اینقدر غرق شدی؟
چرا اخه؟
نه عزیزم غرق نشدم
چند روزه وقت پای نت نشستن ندارم زیاد. اینجا که کار دارم خونه هم خسته م دیگه نمی تونم بیام.
سلام دوست عزیزم.
می دونم کمی دیر شده اما وظیفه ام بود بیبام و از محبتی که به وبلاگم و من داشتی و برای نقد وبلاگم وقت گذاشتی ازت تشکر کنم.مرسی و بی نهایت سپاسگزارم.از وبلاگت و نوشته هات خیلی خوشم اومده.خوب و سنگین می نویسی.باز هم میام اینجا.
روزگارت خوش
سلام یاسی جون
خواهش می کنم...وظیفم بوده ممنونم.
از تعریفت هم ممنون لطف داری
همچینم بد نیس. هس. نیس... نمی دونم اصن. "آیندهای که همیشه آینده میمونه" این عالی بود.
نه به خدا خوب نیست
خو غرق شدی دیگه :)
اول بگم که اون شیرینی ها من در اوردی بود و اصلنم خوش مزه نبود! پس دل خودوتو الکی اب نکن :)
مرسی گلم تو همیشه لطف داری به من.
این مامان من که به خودش میرسه بنده خدا ولی جلوی گذشت زمان رو نمیهش گرفت و چروک های پوستش دارن دییونش می کنن!
مرسی .همیشه ساد باشی.قعلا :)
نه دیگه! منو گول نزن! حتما خوشمزن
آخی...اشکال نداره کم کم عادت می کنه و واقعیت رو می پذیره. نگران نباش عزیزم
تو هم شاد و خوش باشی گلم
ترجیح می دم برات کامنت بذارم ولی نمی آد!
خودتو اذیت نکن...چه کاریه حالا با این حالت
شدیدا باهات هم احساسم!
زندگی من هم یه جورایی ماشینی شده!
این که آدما مجبورت می کنن حتی یه ساعتای خاصی عاشقی کنی!!!
اگه دنیای ذهن و رویام نبودم تا حالا از بین رفته بودم!
تنها پناهمون همین رویاهامونه...شدیدا موافقم
آهااااااااااااااااااااااااااااااای شب نویس!
امیدوارم این صدای بلند از جا پرانده باشدت
متاسف نباش دوست جان چون جدایی ازش غیرممکن است و فکر که کنی می فهمی خیلی هم بد نیست. خوبهای زندگی بالاخره می رسند تو هم آماده باش!
من از اول تابستون کلا دو هفته خونه بودم بقیش مسافرت بودم و الان با تمام وجودم می گم"شهر کثیف و شلوغ و زندگی تکراری عاشقتم"
پروند مطمئن باش
خوب های زندگی هستن...که اگه نبودن تا حالا دوام نمی آوردم.
ولی آره گاهی آدم وقتی تو شرایط خاص قرار می گیره دلش واسه یه زندگی شدیدا یکنواخت و معمولی تنگ میشه
عزیزم تو چرا سفرنامه ای چیزی نمی نویسی ما یه خرده لذت ببریم؟ گرچه کلا" روال وبلاگت جور در نمیاد. مگر اینکه بخوای تنوع بدی
متشکرم
سلام . برای رویاهات که دوست داری یواش یواش بر نامه ریزی کنی فکر کنم میرسی. نگران نباش
من که امیدوارم خدا از دهنت بشنوه عمو نوید
زندگی رویایی شاید همین نزدیکیهاست. در دامنه ی آن کوه... جایی به دور از تکنولوژی مدرن. آنجا که موسیقی دلنوازش صدای پای رود و چهچه بلبل است و عطر روحبخشش بوی خاک و سبزه...
کاش میشد گذشت از این زندگی ماشینی...
وای عجب تصویری.... من فقط دوس دارم حداقل یه مدت کوتاه همچین جایی که توصیف کردی زندگی کنم
اینده ای که همیشه آینده می مونه و مایی که هی حرف می زنیم ولی هیچ تغییری نمی کنیم !!
دقیقا...متاسفانه
بنویسید بانو
چشم خانوووم
مرسی مرسی
پست بذار بچه
قیافه رو!
الان باید بگم چشم؟!!!