«دلم می خواد»

دلم 10 جفت کفش آل استار می خواد هرکدومش یه رنگ. که بعد برم واسه هر رنگ یه شال همون رنگی هم بخرم! 

دلم یه ماه ، تنهایی می خواد. تنهای تنهای تنها. که ترجیحا" این تنهایی تو یه جای خاص هم باشه. حالا کوه و جنگل و دریا نمیخوام. چون نمی خوام آرزوم محال باشه! (اه! باز این آقای مهندس داره حسابشو چک می کنه با تلفنبانک! هربار هم میذاره رو پخش تلفنو! خانوم تلفن گویا هم هی هوار میزنه. من الان کلا" تمرکزم پرید! صبر کنید تموم شه بقیه شو می نویسم! ... خوب تموم شد!) آره می گفتم. همین که تو یه محله ی آروم باشم که فقط صدای جیک جیک گنجشکا بیاد کافیه.  

البته یه جور دیگه هم میشه. گاهی اینقددددددددددددر از نظر ذهنی داغون میشم که دلم می خواد یه ماه برم تو کما! و از دنیا و تمام موجوداتش راحت شم. بعد که استراحت کردم دوباره زنده شم و برگردم به زندگی زیبام! آخ اگه میشد چی میشد. 

دلم می خواد یه مدت مثلا همون یه ماه! هیچ کس ازم هیچ سوالی نپرسه. مثلا نپرسه حالت چطوره؟! نپرسه چرا فلان جا نمیای؟ نپرسه چرا می خوای بری بهمان جا؟ نپرسه چه خبر از بیسار؟ نپرسه الان چه حسی داری؟ نپرسه حالا می خوای چیکار کنی؟ نپرسه چرا اینقدر بداخلاقی؟ و........ و همینطور تو این مدت هیچ کس هیچی ازم نخواد. درواقع منو کاملا" غایب فرض کنن. به قول یه دوستی بریم تو غیبت صغیر!

دیگه دیگه... آخ آخ آخ. دلم خیابونگردی شبونه می خواد. اگه پیاده باشه چه بهتر. اما اگه با ماشین باشه ترجیحا" پنج شیش تا همراه خل وضع هم داشته باشم که آهنگ های ترکوندنی بذاریم و هی جیغ بزنیم و تو همون یه ذره جای تو ماشین سعی کنیم برقصیم! تا همین یکی دوسال پیش این جزو یکی از بهترین تفریحاتموم بود. اه اه! خیلی خز بودیما! ولی خدایی خوش میگذشت. درهرصورت اون موقع همشون مجرد بودن ولی الان دیگه همشون ازدواج کردن و دستشون از دنیا کوتاه شد!!!  

دلم خیلی چیزای دیگه هم می خواد. ولی چون شدنی نیست خودمو سبک نمی کنم!  

در مورد این وبلاگ هم دلم می خواد یه فرجی بشه که من مثل اون اولا بتونم شب ها بنویسم. یعنی نصف شبا! یعنی واقعا شب نویس شم. مرده شور کار و حقوق و شب خوابیدن رو ببره...  

پ.ن: پیش به سوی وبلاگ خونی. دارم میام پیشتون. بسه هرچی از دستم راحت بودین!

نظرات 24 + ارسال نظر
زری شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ق.ظ http://everlife.blogfa.com

من دلم میخواست اینجا بتونم برات یه چیزی بنویسم و به آرزوم رسیدم.
امیدوارم هرچه زودتر به اونایی که میخوای برسی.

من شرمنده م به خاطر این مدت. مرسی از محبتت

کتایون شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ق.ظ http://goodmorning.blogfa.com/

منم دعا میکنم بهشون برسی

مرسی مرسی مرسی. ایشالا خودت هم به آرزوهای قشنگت برسی

سحر مامان عسل شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ق.ظ http://www.assal80.blogfa.com

من هم همین ها رو دلم می خواد//

پس واجب شد به هم کمک کنیم

pemi شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ب.ظ

منم دلم دیوانه بازی های شبنه میخواد :)

اگه پایه ای خبرم کن

pemi شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 ب.ظ

شبانه منظورم بود :D

بله بله!

کتانه شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:38 ب.ظ http://katayoun.blogfa.com

کمی صبر...... و بعدش خوش حال خواهی بود که این مدت توی کما نبوده ای.....
جات خالی بود.... خوش حالم برگشتی

امیدوارم...

واقعا مرسی. همیشه لطف داری بهم.

شهاب شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:58 ب.ظ


امممممممممممممم...شهاب هرچی فکر می کنم نمی دونم الان منظورت چیه؟
سکوت علامت رضایته؟ یا اینکه جواب ابلهان خاموشیست؟!

.......

بی خیال

mersedeh شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:08 ب.ظ http://fire-girls.blogfa.com/

بذار مفصل بنویسم چون دلم خیلی پره، خیلی، اون قدر که تمام اینایی که تو نوشتی برای یه ماه من دوست دارم حداقل برای یه سال برام پیش بیاد یا شاید بیشتر، غیبت کبیر!

این که آدم حوصله ش سر بره و دنبال تنوع باشه فرق داره با این که دلش گرفته باشه

تا حالا شده فرض کنی یکی با یه کفش سنگین مثلا پوتین سربازی! پا گذاشته رو قلبت و فشار میده اونم با حرص!

این حس به اندازه ی کافی داغون کننده است، نیست؟

حالا فکر کن اگر تو تمام نگرانیت و تالاپ و پلوپ قلبت زیر اون پوتین این باشه که صاحب پوتین حرص نخوره چون دوست داری همیشه شاد باشه اون وقت چه حسی داره؟!

حس این که درد بکشی و به فکر رنج طرفت باشی اما طرفت بدون این که بفهمه چقدر به فکرشی پاشو محکم تر فشار بده تازه قلبت به درک خودشم بیشتر حرص بخوره!

آخ آخ آخ آخ آخ آخ

من خیلی پرم رفیق دوست داشتنی نادیده ی من

ببخش چشمتو درد آوردم

خوب کردی که حرفاتو زدی.
فقط یه چیزی...
منظورت از اینکه گفتی آدم حوصله ش سر رفته باشه و دنبال تنوع باشه متوجه نشدم. یعنی در مورد من این فکرو کردی؟ اگه اینجوریه باید بگم اشتباه متوجه شدی.

اما در مورد بقیه ی حرفات ... متاسفم عزیزم. فقط می تونم بگم امیدوارم که اون کسی که ازش حرف میزنی به خودش بیاد و همون اندازه که تو براش ارزش قائلی اونم متقابلا همین احساسو پیدا کنه.

مرسده ی عزیزم اصلا هم چشممو درد نیاوردی. فدای دل پرت. امیدوارم به زودی با حال خوب ببینمت

بهار(سلام تنهایی) شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ب.ظ

من فقط همون تنهایی رو می خوام می خوام دو یاسه سال کلا تنها باشم ..خودم باشم و اون و خدا ..دیگه کسی نباشه ..دلم می خواد برم یه شهرستان دور از تهران کسی منو نشناسه ..پول داشته باشم ...باورت میشه که تنهایی شده ارزوم ..
اینجا چه خوشمل شده ..

ای خدا...

اتل متل یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:07 ق.ظ http://shilly-shally.blogfa.com

حالا کما نه ولی می تونی گاهی مثل من لالمونی ساعتی بگیری و از دنیا مرخص شی. تو که حرف نزنی بقیه هم هیچی نمی گن. اولش مثل روانیا باهات برخورد می شه ولی بعدش عادت می شه و می دونن فلان وقت نباید باهات کاری داشته باشن!

آره فکر خوبیه! ولی مشکل اینه که من همینجوریشم از نظر اطرافیانم غیرعادی و روانی هستم و یه روزایی که میزنه به سرم نمی تونن تحملم کنن! حالا دیگه همین مونده که بخوام یه مدتی حرف هم نزنم البته دیگه آب که از سر گذشت چه یه وجب چه صد وجب!

بزرگ جزیره یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ق.ظ

دلت چه چیزای باحالی می خواد
چه عجب این نظرات باز شد.
جای شکر داره.

چه عجب تو ضدحال نزدی!

بله. خدارو شکر

بهار مهرگان یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:26 ب.ظ http://www.baharmehregan.blogfa.com

دست ننم درد نکنه ! دیگه دلت چی می خواد ؟ رودرواسی نکن ! امان از جوونهای امروزی !!

والا! اصلا جوونای امروزی برن بمیرن بهتره. هوا هم زیادیشونه!

نوید یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:22 ب.ظ http://navidam.blogfa.com

سلام خوبی؟ نمیدونم گاهی همه ما این حسها رو فکر کنم به نوعهای مختلف داریمامیدوارم اونی که میخوی بشه و به همون سمتی که میخوای اوضاع حرکت کنه. شاید کمی هم خستگی هست

سلام عمو نوید ممنونم
آره خستگی که مال همه ست. منم یکی مثل بقیه.

mersedeh یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:42 ب.ظ

مرسی شب نویس عزیز

من دوست داشتم فکر کنم تو دلت نگرفته فقط حوصله ت سر رفته یعنی تو هم دلت گرفته؟


برام دعا کن رفیق

حتما عزیزم...

نویســار یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:49 ب.ظ http://nevisar.mihanblog.com

مثلا این شکلی :

http://www.dropmocks.com/mBeNb

ای ول

ر.جنکی یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:56 ب.ظ http://fly.blogsky.com

سلام.

اااااااا چقدر اینجا عوض شده !!!!

علیک سلام

چشماتون عوض می بینه

وفـــــا (... از عهد من تا وفای تو ...) یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:04 ب.ظ http://vafaaa.persianblog.ir

همه ی آدم ها هر چند وقت .. یک بار به تنهایی نیاز دارن ...

آره ولی حتی تنهایی هم واسمون کلاس میذاره!

حمید سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

(این جهت پی نوشتت بود!)...
خب خداروشکر انگار داره وضعیت کم کم سفید میشه و وقتشه ما هم از پناهگاههای خودمون بیایم بیرون!...خوشحالم که اوضاعت داره رو به بهبود میره...خوش به حالت که روزای اوج حال خرابت یه ماه بیشتر طول نمیکشه...واسه من وقتی میگیره چند ماهی درب و داغونم! فکر کنم بچه بودم مادرم واکسن "کم اوردن در شرایط نیمه سخت!" رو یادش رفته بزنه! شاید هم به نظرش فرمالیته بوده و خودش روی کارت واکسن تیک زده رفته!

آره از پناهگاهاتون بیاین بیرون! چون دیگه قرار نیست اینجا از بعضی حسا بنویسم ... حالا حالم هرطوری که می خواد باشه...

امممممم... ببینم حمید! تو کجا متولد شدی که همچین امکاناتی و همچین واکسن هایی داشته؟ چقدر خارجی بوده! ولی حیف که مامانت از این امکانات استفاده نکرده!

حمید سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

اینکه "دلت میخواد" خیلی نشونه خوبیه...مثل بازگشت علائم حیاتی به یه مریض بدحال میمونه...وقتی آدم بعد از یه دوره گرفتگی دلش یه چیزی میخواد (حتی اگه اون چیز یه ماکارانی ساده باشه) یعنی تلاشهای خودش و دعاهای اونایی که دوسش داشتن جواب داده و دلش دوباره زنده شده...کم چیزی نیستا...

آره ...نمی دونم این ویژگی مثبته یا منفی. ولی من معمولا امیدمو کامل از دست نمیدم. (و به خاطر همین ویژگی گاهی حتی مسخره هم میشم!) و واسه همین تو شرایط بد و ناراحت کننده هم همچنان دلم می خواد! حالا چه چیزای کوچیک چه خیلی بزرگ. البته با نوسان خیلی زیاد!

زوزه سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:40 ق.ظ

حال تو از خیلیا بهتره.
وقتی خندیدی تازه داری وارد بحران میشی

بله خوب...
جمله ی دوم خیلی فلسفی بود اصلا نفهمیدمش!

زوزه سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:44 ق.ظ

راستی تو میخندی؟ یا اینجوری ؟

هردوش!

اکرم سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:00 ب.ظ http://www.khaneyemosalasi.blogfa.com

کفش آل استار


واسه هر رنگ یه شال همون رنگی ...


یه دوست دارم عاشق این کاره


چه رمانتیک


انشا... به همهشون برسی


راستی بار اوله از وبلاگت دیدن میکنم


یادم رفت سلام بدم:سلام

علیک سلام. خوش اومدی عزیزم
مرسی...منم امیدوارم به آرزوهات برسی

نوید سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:20 ب.ظ http://navidam.blogfa.com

خوبی؟

مرسی عمو نوید مهربون. خدارو شکر

زوزه چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:56 ق.ظ

ساده ست.
خنده ها که شروع بشه تازه غمها یادشون میاد تو هم هستی.
توی غم موندن بهتره چون بهش عادت میکنی.وقتی عادت کردی؛ لبخندی هم که هر از گاهی به لبت میشینه خیلی لذت بخش تر میشه.
غم شرف داره.خنده ؛ نداره.

حالا فهمیدم
یه جورایی درسته.موافقم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد