«یک داستان واقعی»

روز - داخلی - صف بانک (درست گفتم؟! )

55 سالش بود. با یه آرامش خاصی از زندگی و دو تا بچه ش تعریف میکرد و می گفت به زنش افتخار می کنه و از ازدواجش کاملا" راضیه. حتی بعد از گذشت 30 سال. داشت به من و یه سرباز 26 ساله و یه دختر 30 ساله که کنار هم وایساده بودیم مرتب سفارش می کرد که حتما هرچه زودتر ازدواج کنین.  

 

26 سالش بود. دو سال بود که ازدواج کرده بود و می گفت خانومم دختر مهربونیه و اصلا هم غرغرو و گیر بده نیست! اما با یه تاکید خاصی به من و سرباز و دختر 30 ساله می گفت ازدواج نکنینا! بدبخت میشین.  

 

من و سرباز و دختر 30 ساله هی بر و بر به هم نگاه می کردیم و هی به اونا. وقتی بالاخره تو صف نوبت مرد26 ساله شد و فیششو پرداخت کرد موقع خدافظی گفت: "حرف منو گوش بدین! من هم نسل خودتونم! ازدواج نکنین!" و رفت. بعد سه تایی زل زدیم به مرد 55ساله که یعنی ما بالاخره چیکار کنیم؟!!! ( نه که خیلی گوش به حرف بده ایم! ) اونم با یه حالت خلع سلاح شده ای گفت: راست میگه خوب! هم نسل خودتونه! 

و ما هرسه یه نفس راحت کشیدیم!  


البته از قیافه ی ذوق زده ی سربازه موقع شنیدن تجربه های شیرین آقای 55 ساله معلوم بود فردای روز اتمام خدمتش میره زن می گیره!  

دختر 30 ساله هم گمونم نامزد داشت چون یه انگشتر تو دستش بود که هی با اضطراب باهاش بازی میکرد! 

منم که ... هیچی! درمورد خودم حرف نزنم سنگین ترم! 

پ.ن:جوابی که به نظر "بزرگ جزیره " دادم یکی از دلایلی بود که باعث شد این ماجرای دیروز بانک رو اینجا بنویسم. دغدغه ی این که چه اتفاقی داره واسه نسل جدید می افته؟ وگرنه کاملا" قبول دارم که نمیشه تو اینجور مسائل حکم کلی داد.

نظرات 21 + ارسال نظر
اتل متل چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:51 ب.ظ http://shilly-shally.blogfa.com

حالا انگار شماها وایساده بودین ببینین اون دوتا چی میگن به حرفشون گوش کنین!!
تجربیات این حقیر نشان می دهد آدم هرچی فهم و کمالاتش زیادتر میشه ازدواج کردنش سختتر میشه!و آرامشش در زندگی کمتر!

آره دیگه. منم که گفتم خیلی حرف گوش کن هستیم

اون آرامش کمتر رو خوب اومدی. البته ادعا ندارم که فهم و کمالات دارم اما آرامشو که ندارم!

کتایون پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:44 ق.ظ http://goodmorning.blogfa.com/

این نشون دهنده نسل قبلی و نسل شماست.در واقع طرز نگاه و گذشتی که نسل قبل بسیار بیشتر از الانی هاست،باعث تحکیم ازدواج میشه

موافقم. ولی حالا که همه چی اینقدر عوض شده چه باید کرد؟ به جرات میگم عشقی که تو زندگی های نسل قبل هست و هنوز تو زندگیشون به وضوح دیده میشه رو من تا به حال تو نسل خودمون ندیدم.

شهاب پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:53 ق.ظ


این متل اتل راست می گه... خیلی بده آدم از نظراای بقیه واسه نظر دادن استفاده کنه

چرا اسم دختر مردمو چپه می کنی؟! اتل متل! نه متل اتل!

بزرگ جزیره پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ب.ظ

همه ی صحبتها به شرایط اون ادم ها بستگی داره. اصلا چیزی نیست که بشه کلی نظر داد در موردش.

شاید اینطوری باشه...
این پست رو چون یه جورایی اتفاق جالبی بود نوشتمش اما اگه از حرفای این دوتا آدم خاص بگذریم با اینکه آدما و شرایط کلی با هم فرق دارن اما واقعیت اینه که ما داریم به چشم خودمون می بینیم دوام زندگی ها و عشق و علاقه ها چقدر کم شدن. در مورد همه ی آدما اینطور نیست اما اگه بخوایم نسل ها رو از هم جدا کنیم متاسفانه به این نتیجه می رسیم که نسل ما یه بلایی داره سرش میاد. واقعا نمی دونم کجای کار ایراد داره. چون فکر کنم یکی دو تا دلیل نداشته باشه و خیلی پیچیده تر از این حرفاست. مثلا یکی از دلایل همون چیزیه که کتایون گفت. به نظرم چیزی به اسم گذشت داره مفهومشو به کلی از دست میده. یعنی چیزی که برای زندگی مشترک از هر چیزی لازم تره. چون ماها عادت کردیم اول به راحتی شخص خودمون اهمیت بدیم و برای این راحتی هر چیزی رو حاضریم فدا کنیم. و این با مفهوم "گذشت" زمین تا آسمون فرق داره. من به شدت احساس خطر می کنم! ما اگه گذشت کردن رو بلد نباشیم حتی برای خودمون هم خطرناکیم!

نوید پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:53 ب.ظ http://navidam.blogfa.com

هر کسی شرایط خاص خودشو داره

بله... دلیل من برای نوشتن نتیجه گیری خاصی نبود. که بگم ازدواج کردن درسته یا غلط. مسلما شرایط آدما با هم فرق داره.
یه پ.ن اضافه کردم.

شباهنگام پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 ب.ظ

خوب با دیدگاه هایی قدیم یه زندگی آمالهایی رو داشت که الان جزو ژایه های اولیه زندگیه
چه جوری بگم یه مرد مهربون که زورگو نباشه و خسیس نباشه و بچه دوست باشه مرد خوب و رویایی قدیم بود مثلا زمان ژدر بزرگهامون رو میگم نسل بعدی که ژدر و مادرای ما بودن اونا به اهل دود و دم نبودن و افراط نکردن تو درینک و اینا میشد مرد نمونه
اما حالا واقعا ایده آلها اینا نیست و اگه مردی اینجوری باشه شرایط اولیه زندگی مشترک رو داره این میشه که توقع از زندگی فرق میکنه البته من از دید خانومها گفتما اگر بخواهیم دقیق بگیم روند زن نمونه بودن هم تغییر کرده که الان وقتشو ندارم (توضیحش تو اژ جدیدم هست که چرا وقت ندارم)

بله! خوندم. البته با همین وقت نداشتن حرف جالبی زدی. ولی کلا" دوست دارم بدونم چرا مثلا اگه دو طرف هم مشکل خاصی با هم نداشته باشن و اون شرایط اولیه ای که گفتی حل شده باشه باز هم چیزی که به وفور می بینیم اینه که متاهل های نسل ما میگن ازدواج نمی کردیم بهتر بود؟! البته یکی از دلایل شاید این باشه که آدما کلا" همیشه از شرایطشون ناراضی هستن! ولی بعضی وقتا این قضیه جدی تر از این حرفاست.

یاسی جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:36 ق.ظ http://pejvakesokoot.blogfa.com/


سلام شب نویس عزیز

باور می کنی این همه وقت یادمنبود که شما بلاگفایی نیستی و همش منتظر بودم تو لیست به روز شده های بلاگفا ببینم کی آپ می کنی.با کامنتی که برای پست اخیرم گذاشتی فهمیدم بلاگفا نیستی....
تا چهار صفحه وبلاگتو باز کردم و خوندم.نوشته های تنهایی و دلتنگی و ....

تا این پست آخر....

راستش موندم که چی بگم....ازدواج کنن یه جوره.اگر هم مجرد بمونن یه جور دیگه باید نگاههای معنادار و مشکلات دیگر رو تحمل کنن..
مرسی که با اومدنت منومتوجه اشتباهم کردی.

سلام یاسی جون
مشکلی نیست که. تا باشه از این اشتباهات کوچیک!
مرسی که وقت گذاشتی و نوشته هامو خوندی.
آره... واقعا آدم می مونه که چی بگه تو اینجور مسائل. وقتی از شما متاهل ها این حرفارو میشنویم بیشتر گیج میشیم!

بزرگ جزیره جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:04 ب.ظ

با پاسخی که دادی کاملا موافقم. و مو به موی حرفاتو قبول دارم.
نمی خوام قشنگه الکی صحبت کنم اما به نظرم بیشتر از هرکس توی این موارد خودمون به خودمون ظلم می کنیم.
باید شرایطو ساخت. بعضی وقتها باید چشمها رو بست. بعضی وقتها باید درد کشید.

آره. مقصر شاید خودمون باشیم. البته تا حدی...
در مورد خط آخر هم باید بگم این حرفا زدنش آسونه. عمل کردن بهش مهمه و البته سخت.

خلاف جهت عقربه های ساعت جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:23 ب.ظ

سلام... آقا بحث ها خیلی تخصصی شد... من اینجور موقعا هیچ حرفی نزنم بهتره... الان کم مونده بود در مورد همه کامنت هات و جواب های خودت بشینم کلی حرف بزنم... ولی به دردسرش نمی ارزه... باز دلخوری پیش میاد حوصلشو ندارم... خوب؟ هنوزم سربازا طفلیا میان بانک حقوق میگیرن؟ جوانی کجایی

اتفاقا این یه موضوعیه که من دوست دارم در موردش نظرات همه جور آدم رو بدونم. حتی تو!!!
شوخی کردم... واقعا خوشحال میشم نظرتو بگی. مطمئن باش دلخور نمیشم.
سربازه نیومده بود حقوق بگیره. اومده بود ماموریت برای کارای مالیاتی. مثل بقیه ی آدمای تو صف!

سولماز شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:40 ق.ظ

به نظر من هم باید تو زندگی تک تک افراد به شرایطشون نگاه کرد.

شاید یه نفر با ازدواج تباه بشه و یه نفر به اوج خوشبختی برسه.

پس وقتی که این دو، هرکدوم یه توصیه ای به ما می کننُ نباید سردرگم بشیم و بگیم پس تکلیف ما چیه!
(البته می دونم که بعضی قسمتارو به طنز نوشته بودی.)

با نظرت در مورد گذشت هم کاملا موافقم.

آدما قبل از اینکه وارد یه رابطه ای بشن فکر می کنن عاشق ترین عاشقا هستن و همه جوره واسه عشقشون مایه می ذارن. اما کافیه اوضاع همونی نباشه که تو انتظار داری...

اما در آخر به نظر من هنوزم عشق نمرده ...

آره اون قسمت رو که به شوخی نوشتم. وگرنه دیوونه نبودیم که بخوایم با حرف دو تا آدم تصمیم بگیریم!

درسته سولماز جون. عشق نمرده و هیچ وقت هم نمی میره. فقط بعضی وقتا یادمون میره چقدر بهش احتیاج داریم و ساده ازش میگذریم. و وقتی جای خالیشو حس کردیم تازه به اشتباهمون پی می بریم و شاید دیگه هیچ راه برگشتی نباشه...

زری شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:06 ق.ظ http://everlife.blogfa.com

حالا تصمیم خودت چی بود.
من میگم آدم اگر میخواد ازدواج کنه زود ازدواج کنه(منظورم از زود ۲۴ به بالاست نه کمتر) و اگر هم نمی خواد ازدواج کنه که هیچی. وقتی زود ازدواج میکنی زودتر مشکلات رو پشت سر میذاری و بالطبع زودتر به آرامش میرسی.

من کلا" الان تبدیل شدم به یه آدم بی تصمیم! واسه همینم گفتم هیچی نگم بهتره! فقط نظاره گر ماجرا بودم.

مرسی از نظرت. همین خواستن و نخواستنه که مهم و تعیین کننده ست. اما در مورد زمان ازدواج کردن باهات موافقم. اگه از یه سنی بگذره معمولا کنار اومدن با یه آدم دیگه سخت میشه. چون تنهایی برات عادت شده.

بهار(سلام تنهایی) شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 ب.ظ

دختر خاله!! هر وقت آپ میکنی یه دستی ..سوتی ..فریادی ..دادی ..سر من بزن ابروم نره دیر کامنت می ذارم برات ...این همه با هم حرف می زنیم هر روز نگفتی اپیدی ...

چرا آبروت بره عزیزم؟! ولی باشه حتما میگم.
تلفنی نگفتم چون حتما تا حالا فهمیدی همینجوری زیاد دوست ندارم از اینترنت و وبلاگ و ... حرف بزنم.

بهار(سلام تنهایی) شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:52 ب.ظ

به به چه بحثی راه انداختی با این اپت ...خوبه نظر همه رو خوندم جواباشون هم که دادی خوندم ..نظر منم تو خودت می دونی خیلی حرف زدیم در این مورد با هم ..خیلی وقته که کلا ادما دید و نظرشون عوض شده ..حالا نظرم رو مینویسم برای بقیه ...به نظر من هیچ مطلقی وجود نداره و همه چی نسبی هست ..پسرها و دخترها تا وقتی که خودشون رو نشناختن نباید ازدواج کنن ..خودت رو اگه بشناسی می فهمی چی می خوای اگه اون چیزایی که می خوای برات جور شد ازدواج کن البته با عشق ..عشق و درست دوست داشتن مهمترین مساله ست ..چون باعث میشه مشکلات جامعه و زندگی رو بتونی با نیروی حس و عشقت پشت سر بذاری ...

بانک رفتن هم خوبه ها ..یه توفیق اجباری هست برای نوشتن ...

بدبختی اینه که از یه طرف دیگه میگن هیچ وقت با کسی که عاشقشین ازدواج نکنین! چون عشق نابود میشه و از این حرفا. آدم نمیدونه به چه سازی برقصه!


آره تو بانک و جاهای این مدلی سوژه زیاده. تازه من خیلی هاشو حوصله پیدا نمی کنم بنویسم.

زوزه شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:51 ب.ظ

تو که همه چیزو میدونی به بقیه هم یاد بده.
همین که به گذشت اعتقاد داری کافیه.
بین ۲ نفر آدم با شعور (با شعور فقط) اگه حتی یکیشونم از اول گذشت رو بلد باشه زندگیشون میشه اونی که توی رویا میدیدن

از اعتقاد تا عمل کلی راهه! من به خیلی چیزای دیگه هم اعتقاد دارم که بهش عمل نمی کنم. البته متاسفانه.

اما این که میگی یه نفر از اول گذشت کنه کافیه اصلا باهاش موافق نیستم. چون بالاخره هر کسی اگه ببینه یه طرفه داره کوتاه میاد بالاخره یه جایی کم میاره و تمام ارزش کارش از بین میره. تو زندگی همه چی باید متقابل باشه.

راستی ممنون که پیگیری می کنی .

کتانه سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:50 ب.ظ http://katayoun.blogfa.com

روز داخلی صف؟ روزی داخل صف؟ روز داخل صفی؟
..... بگذریم....
این دو تا گوینده هم هر کدوم در این دوره ای که
می شه گفت کمابیش همه گوینده ان لابد کلی ذوق کردن که بالاخره یک جایی شنونده ییدا کردن.... این طوری هم اونا سرشون گرم شده و هم شما و زمان صف به چشم همتون کمتر اومده.....

روز- داخلی - صف
مثلا شبیه فیلمنامه نوشتن شروع کردم. چیز مهمی نیست.
اون حرفا دقیقا در همین حدی که میگی بی ارزش بود. فقط بهانه ای شد برای مطرح کردن یه کنجکاوی شخصی. همین

حکایه چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:05 ق.ظ http://hekayeh.blogfa.com

قبول نیست باید از خودتون حرف بزنید

خودم چیزی ندارم بگم

[ بدون نام ] چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:00 ب.ظ

من ننوشتم یه نفر.
نوشتم { ۲نفر آدم با شعور (با شعور فقط) } .
فرق هست بین یه نفر و یه نفر با شعور.
یه نفر میتونه کاملا بی شعور هم باشه.
کسی که شعور داشته باشه و میبینه یه نفر (زوجش) داره گذشت میکنه اونم مثل طرف مقابلش عمل میکنه.
شک نکن

حق با توئه

کتانه یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:09 ق.ظ http://katayoun.blogfa.com

سلام گلم
آره می دونم که چرا نوشتی روز داخلی صف.... داشتم باهات شوخی می کردم.....
در ضمن منظورم اصلا این نبود که اون حرفا بی ارزش بود.... منظور این بود که درود و آفرین بر شما که شنونده بودی و هستی که از اون صفتهای کمیابه....

سلام کتانه ی عزیزم

مرسی لطف داری. نمی دونم والا...

یاسی یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:07 ب.ظ http://pejvakesokoot.blogfa.com/

سلام عزیزم.
گفتم حتما تا حالا آپ کردی و من بی خبر موندم.با کلی شرمندگی بابت تاخیرم اومدم و دیدم نه بابا هنوز خبری نیست از به روز شدن.اینه که ما الان کلی خوشحالیم که دیر نکردیم و چشم انتظار یه پست جدید.

سلام یاسی جون
لطف داری. پستای من در حدی نیست که کسی بخواد چشم انتظارش بمونه.
اگه آپ کنم خودم میام خبرت می کنم عزیزم.

mersedeh یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:41 ب.ظ http://fire-girls.blogfa.com/

قبلنا عشق معنا داشت الان ایمان دارم که نداره!

من یکی بی خیالش شدم توصیه هم نمیکنم به کسی هرکی خودش تجربه کنه بی خیالش میشه نیازی به توصیه نیست!

بانظرت موافق نیستم چون معنی عشق برای هر کس متفاوته. حتی اگه تجربه ی تلخی هم باشه می تونه تا همیشه عزیز بمونه. بستگی به دید آدما داره.
البته نمی دونم چرا این حرفو زدی چون موضوع پست من عشق نبود.

mersedeh چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:08 ب.ظ http://fire-girls.blogfa.com/

شب نویس عزیز این حرف رو زدم برای اون پسری که اصرار داشت ازدواج نکنین و اون پیرمرد که اصرار داشت عالیه!

اگر عشق مثل قبل بود آن پیرمرد راست میگفت و حالا آن جوان!

ضمنا نگفتم اگر خاطرات تلخ باشد آن طرف هم منفور میشود هرگز این طور نیست هرگز! اما عشق انقدر از پا در می آوردت که حس میکنی قلبی نداری که بتپد فقط نبضت میزند!

مرده ای متحرک به واقع مرده ای متحرک!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد