صبح تقریبا زود از خونه می زنی بیرون
هوا سردتر از اونیه که فکر می کردی
یه خرده می لرزی تا برسی به تاکسی های خطی
بعد میرسی می بینی نوبت یه تاکسی سمند تر و تمیزه
میگی« آخ جون بخاری داره گرم میشم»
راننده شو می بینی
« آخ جون همون راننده خوبه که اسکناس درشت بهش بدی غر نمیزنه»
صندلیا رو می بینی
« آخ جون صندلی جلو خالیه»
با رضایت کامل میری میشینی و منتظر میشی تاکسی پر بشه
ماشین روشن میشه و حرکت می کنین
کم کم گرم میشی
« به به چه گرمای دلچسبی »
کم کم بیشتر گرم میشی
« هووووم... آخیش دیگه نمی لرزم»
کم کم خیلی گرم میشی!
« پوووووف...پختم »
کم کم می بینی نفس کشیدن داره سخت میشه
نگاه می کنی می بینی دریچه ی بخاری دقیقا به سمت صورتته
آروم دستتو می بری سمت دریچه که بچرخونیش یه سمت دیگه.
راننده میگه: « خرابه. تکون نمی خوره »
میگی: « نمیشه درجشو کمتر کنین ؟ خیلی گرمه »
میگه: « اونم خرابه! »
میگی: « خاموشش...
از عقب یه صدا میگه: « نه! خاموش نکنینا! من سرما خوردم!»
عقبو نگاه می کنی و می بینی 3 تا آقای محترم سیبیل به سیبیل نشستن و حتی اگه از اون
آقای سرما خورده بخوای بیاد صندلی جلو بشینه و تو بری عقب ماشین ، احتمالا توسط دو تا
سیبیل باقیمونده منهدم میشی!
پس خونسردیتو حفظ می کنی و به پخته شدن ادامه میدی.
ولی همش حواست به اینه که ببینی کسی پیاده میشه یا نه.
بالاخره یه جا ماشین وایمیسته و دوتا از مسافرا پیاده میشن.
بدو بدو درو باز می کنی که بری عقب بشینی.
راننده با تعجب نگات می کنه.
میگی «اینجا خیلی گرمه.»
باز با تعجب نگات می کنه و میگه: « داریم می رسیم.»
نگاه می کنی می بینی ده بیست متر تا آخر خط بیشتر نمونده.
خجالت می کشی و میشینی سرجات!
و می فهمی که گاهی هم بد نیست به رو به رو نگاه کنی به جای اینکه کل مسیر به
مشکلت فکر کنی و مقصدت رو که داره بهت نزدیک و نزدیک تر میشه نبینی!
و این بود نتیجه ی فلسفی ای که تو از این اتفاق گرفتی!
آفرین!
منم غمی گریخته از دیار وحشی عشق
سلام جالب مینوسید ولی یه نکته به ذهنم اومد اونم اینکه یعنی انقدر آقایون برای شما خشن جلوه میکنن؟«گاهی به رو به رو نگاه کن!»
درمورد« ببار »باید خدمتتون عرض کنم احساس کم بود ولی خالی نبود البته کیفیت شعر بنا بر وجود حروف اضافه محدود شده بود به عنوان مثال:
باریدن بهانه نمی خواهد
احتیاجی به زمین نیست
خودم خیس می شوم
گِل می شوم
تنم را سیل می ساید
درخت ،گل ،گلبرگ نیست
شاید علف های هرزه ام کنده شوند
بعد از اینها
به خدا ،احتیاجی به آسمان نیست
خودم هستم ،آفتابی می شوم
ببخشید بعدا در مورد بقیه مثائب میرسم خدمتتون الان کلاس دارم موفق وپیروز باشید بدرود.
asa
سلام
نه. چرا خشن؟ جدی نگیرین طنز بود. احتمالا باید آقا باشین که این برداشت رو کردین. گرچه خانوم ها می فهمن من چی میگم در مورد منهدم شدن تو تاکسی! بحث خشونت نیست. بحث بی ملاحظگیه. حتی اگه عمدی نباشه.
در مورد حروف اضافه هم خیلی نکته ی خوبی گفتین. کاملا درسته. گاهی کوتاه تر شدن حتی یکی دو کلمه به جذابیت و حس کار کمک می کنه. ممنونم
ولی در مورد این نوشته من روی تک تک کلماتی که نوشتم تاکید داشتم و درواقع حسم اینجوری کامل تر بیان میشد.
نتیجه زیبایی گرفتی.... واقعا آفرین..... تازه کلی هم خنده زیبا با این نحوه داستان تعریف کردنت هدیه دادی پس بازم آفرین....
مرسی لطف داری کتانه ی عزیزم
بوی بخاری ماشین غیر قابل تحمله وای به وقتی که درست بخوره تو صورت آدم
این بهار کجاهاست؟
بهار و سپهر کلا" ناپدید شدن. به خاطر همون قضیه فیلم که بهار تو پست آخرش نوشته. سرشون شلوغه. ما هم ازشون بی خبریم والا. از طرف بهار میگم مرسی که به یادش هستی
من همیشه این جور مواقع به رو به رو نگاه میکنم . ولی مقصدم رو اونقدر دور میبینم که ترجیح میدم حتی توی ده بیست متریش ، پیاده شم!!
(به به چه کامنت فلسفی ای گذشتم !)
حالا زیادم فرقی نداره به شرطی که اگه پیاده میشی دوباره سوار شی
امان از این تاکسی ها که بالاخره باید یه جاشون بلنگه. تابستونا گرم و زمستونا هم آتیش.
دقیقا
واقعا همینطوره!! هیچ وقت به لحظه ای که توشیم توجه نمی کنیم
انگار به خودت مسلط شدیا. از پست قبل حالت بهتره!
از زیر تا بم اش با مشکل روبروست. بایست بزنی به بی خیالی
چششششم
خوشان خوشانمون شد نه از نتیجه ات ها!!
از حس خوشگلی که تو این ژست جاری بود
یه جور بی قیدی و دایورت عظمی که حال خواننده رو خوب میکنه
دایورت عظمی
چه خوب! خوشحالم
میگما... تو کلا عصبانی که میشی خیلی با نمک میشی... اینو کسی قبلا گفته بود بهت یا نه؟ (در مورد کامنتت میگم) خیلی خندیدم... این پستت هم دقیقا منو یاد سرویس کارخونمون میندازه که صبح سوار میشم اول کلی کیف میکنم از بخاریش ولی بعد از چند دقیقه ...
خوب؟ چه خبرا؟
ای بابا چه بد! آدم خوبه همیشه با نمک باشه نه فقط موقع عصبانیت!
ولی خوب موقع عصبانیت هم منو ندیدی وگرنه قطعا حرفت رو پس می گرفتی!
هیچی.سلامتی!
خیلی بامزه بود این پستت.
انقدر قشنگ و جذاب نوشتی که هی دوست داشتم بخونم.
راستی آخرای داستانم گرمم شد!
نتیجتم خیلی خوب بود، دقیقا موافقم.
مرسی تو لطف داری عزیزم
خب دیگه من کلا نمودارم سینوسیه تو که می دونی. ولی کامنت اون پستم از روی حال خوش بوده ها البته!!
آهان! خوب خدارو شکر
چه باحال.
نه خوشم اومد.یه جوارایی حس کردم منم تو تاکسی بودم. همچین رفته بودم تو بطن داستان.
قابل نداشت!
انگار اونورا بدون مشکل نمیشه از صبح تا غروب. همه موارد خرابه از هوا تا ترافیک تا بخاری خود رو تا........................
مهم نیست. میگذره بالاخره...
چقد من از این داستانای عبرت آموز بشنوم و بازم راه خودمو برم
یه چند روزیه یه کلاس میرم جریانش تقریبا همینه.از هوای سرد بیرون یهو وارد هوای گرم داخل میشیم و کیف میکنیم ،5 دقیقه بعد صدای ملت در میاد که مردیم از گرما(خوشی).
هوا هم نمیدونه به چه ساز آدمیزاد برقصه.
(آفرین) آخری از همون کلماتیه که فقط دخترا آخر حرفاشون به خودشون میگن واسه بالا بردن اعتماد به نفس
این وظیفه ی ماست که به ساز هوا برقصیم!
خوب بله! پسرا احتیاجی به اعتماد به نفس دادن به خودشون ندارن. چون دارن به اندازه ی کافی!
نه عزیزم اینجوری نمیشه ...چرا باید کل مسیر رو با نگرانی طی کنی ..خیلی راحت باید جاتو عوض میکردی من خیلی اتفاق افتاده پیاده شدم چون بوی عرق رو نمیتونستم تحمل کنم ...حق داریم بر اساس میلمون عمل کنیم ...
زندگی ابدی نیست که محبت را به فردا موکول کنیم
مساله اینه که گاهی زیادی سخت می گیریم. والا قبول دارم که نگرانی و مشکل اساسی را نباید بیخودی تحمل کرد.
با جمله ی آخر هم شدیدا موافقم
خدای خوبی پیدا کردی
هوا که خیلی سرد شده. بخاری خوبه.
...
آره خیلی...