وااااااااااااااااااااای وااااااااااااااااااای
خدای من!
چقدر دلم می خواد همین الان داد بزنم و همه رو بیدار کنم.
آسمون در این دقایقی که دارم می نویسم اونقدر زیباست که واقعا نمی دونم چی در موردش بگم.
یه قسمت وسیعی پره از ابرای خیلی کوچیکی که کاملا به هم چسبیدن و فقط یه جاهایی بینشون فاصله افتاده و ماه هم آروم آروم داره از پشتشون رد میشه و انگار داره تهران رو یواشکی دید میزنه!
خیلی خوشگله خیلی! تا حالا آسمون رو اینطوری ندیده بودم. ای کاش یه دوربین خوب داشتم تا عکسشو میذاشتم براتون. بی نظیره. دلم میسوزه که احتمالا فقط خودم این صحنه رو دیدم!!!
وقتی داشتم از بی خوابی هی غلت میزدم چشمم خورد به آسمون و همون یه ذره خوابی هم که به زور داشتم به چنگ می آوردم از سرم پرید!
امشب دیگه واقعا شب نویس شدم!
برم برای ادامه ی تماشا!
من هم دیدم ...
حتما فریاد های همدیگرو شنیدیم توی دلمون ...
احتمالا!
ای بابا. کاش خبر می دادی مام می دیدیم.
متاسفم!
دیدم تا حالا این صحنه رو. خیلی قشنگ و جذابه. درک می کنم حستو.
خوش بحالت...دلم لک زده واسه دیدن یه آسمون اینشکلی...
یاد اون شبایی که پشت بوم میخوابیدیم افتادم...اونروزا که هنوز ساختمونا انقدری قد نکشیده بودن که نشه پشت بوم خوابید...
میدونم کدوم قابشو میگی...محشره...محو شدن توو عبور آروم ماه از میون یه آسمون پر از ابر از اون تجربه هاییه که هیچوقت از یادت نمیره...حتی اگه حافظه ضعیفی مثل واسه من داشته باشی...
اونقدر قشنگ بود که دلم می خواست زمان واسته!
امیدوارم آسمون بین این همه ساختمون بلند گم نشه...
ای جان دلم... شب نویس لطیف و خوش ذوق من که حتی در شب بی داری ها هم کلی زیبایی پیدا می کنه....
درود و آفرین بر تو گل دوست داشتنی
خیلی لطف داری. لطیف و خوش ذوق که نیستم.
ولی دیشب به ذوق اومدم!
آسمون از بالای برج واقعا زیباست ..خیلی خوبه که از دیدن همچین صحنه هایی ذوق میکنیم .جای شکرش باقیه ...
واقعا درک میکنم ثبت این لحظه ها واقعا شگفت آوره ...خوب باشی عزیز دل
بعد از مدتها یه پست از نوع شب نویس نوشتی...
یه جوری میگی بالای برج هرکی ندونه فکر می کنه ما برج نشینیم!
زیبایی آسمون دیشب از هرجایی که دیده میشد واقعا بینظیر بود. یکی دو طبقه پایین تر یا بالاتر آسمون رو دور و نزدیک نمی کنه...آسمونه دیگه!
خوش بگذره نمون تو وب. برو بقیه اش رو ببین تا صبح نشده !!!
رفتم و دیدم. حیف که کوتاه بود...
یعنی اینقد حال داشتی که وسطش از رو تخت بلند شی و بیای سیستم رو روشن کنی و وارد نت شی و برای توی اکانتت و اینهمه متن رو بنویسی؟؟
والا خیلی انرژی داری.
----------------------------
این صحنه رو صبح و غروب افتاب و شب هم دیدم.رویاییه
وقتی خوابم نمی اومد بهانه ی خیلی خوبی بود که اینجوری از خوابیدن زورکی فرار کنم!
وااای وااای اولت خیلی با مزه بود.
اتفاقا وقتی پستتو می خوندم تو دلم گفتم حالا شدی همون شب نویس سابق.
خدا از دهنت بشنوه