-
سرخ
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 20:00
من از آتشی سوختم که با دستان خودم هیزمش را جمع کردم. دانه دانه دانه می سوزم و تمام نمی شوم. خاکستر می شوم و خاکستری نمی شوم. خاکستری نمی شوم... من همیشه سرخم سرخ سرخ سرخ داغ داغ داغ
-
ساده اما محکم
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 21:42
یک تصمیم ساده یعنی اینکه تو هی با خودت نجنگی برای گرفتنش. یعنی تو خیلی ساده بگویی من تصمیم گرفته ام که... و از گفتنش نترسی. یعنی آنقدر مطمئن باشی که نظرات دیگران تو را به شک نیندازد. من آرزوی یک تصمیم ساده را دارم. ساده اما محکم
-
سبک، گیج، مست
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1390 21:27
تا حالا گیج شده ای؟ منظورم یک نوع مستی دلپذیر است که ندانی از کجا در جانت نشسته؟ مثل وقتی که با تمام توانت عطر هوای قبل از باران را به جان می کشی. یا وقتی کسی که دوستش داری موهایت را نوازش می کند. یا وقتی صدای پایی دوان دوان به تو می رسد و صدای مهربانی می گوید: می دانی چقدر دنبالت دویدم؟ یا مثل لحظه هایی که داری به...
-
زندونِ طلا
جمعه 21 بهمنماه سال 1390 22:28
این "چیزی" که اینجاس یه جورایی اولین شعرمه. تو 16 سالگی. البته اولی اولیش نه. قبلش شعرام سپید بود. اما این اولین شعریه که فقط "یه کمی" وزن داره. قافیه هم که تعطیل! تا چندوقت پیش به شعرای اولم می خندیدم و حتی تصمیم گرفته بودم اون دفتر رو بندازم دور. چون به نظرم آبرو ریزی بود. اما الان که دوباره بازش...
-
و باز هم زندگی
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1390 21:57
سلام! زندگی رو دوست دارم همچنان... علیرغم اینکه تازگیا معنی و هدفی توش پیدا نمی کنم. اما همینکه کسی بهم لبخند میزنه و نگاه قشنگی بهم میندازه یا می فهمم برای کسی واقعا مهمم یا وقتی از ته دل می خندم و ... خوب، با همین حس های خوب کوچیک و بزرگ میشه زندگی رو گذروند و دلخوش بود. گرچه انتظار من یکی همیشه بیشتر از این حرفاست....
-
یک روز خیلی زود
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 00:15
داشتم می گفتم... یادت هست؟ کجا بودم؟ آهان! داشتم می گفتم باید یک جایی باشد که بتوانیم بی هیچ ترسی هربلایی می خواهیم سر هم بیاوریم. تمام عقده هایمان را خالی کنیم. به خاطر این همه کینه ای که از هم داریم باید بتوانیم تا می توانیم سر هم داد بزنیم و گریه کنیم و وقتی خوب خالی شدیم به خاطر این همه عشقی که داریم همدیگر را بغل...
-
ایمان
یکشنبه 18 دیماه سال 1390 23:02
همیشه باید یه جای قصه دلت گرم بشه که دل همه سرد شده. کسی ازت پشتیبانی نمی کنه و مسئولیت همه چیز می افته رو دوش خودت. حالا دقیقا زمانیه که باید به خودت ایمان داشته باشی وگرنه بدجوری می بازی. و بیشتر از هرکس دیگه ای شرمنده ی خودت میشی...
-
به جای تو
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 21:43
دنبال خودم نمی گردم چون قرار است نباشم. تقاص است یا نه نمی دانم. اینکه به جای تو باشم...
-
کابوس
جمعه 25 آذرماه سال 1390 11:28
درد، درده. حتی اگه زاییده ی یه توهم خنده دار باشه. و دیشب یکی از سخت ترین شب های زندگیم بود. گرچه تقریبا مطمئنم سخت ترینش بوده. با رنج نفس کشیدم. خوابیدم. کابوس دیدم. گریه کردم. تمام بدنم سرد بود و خیس از عرق. تا صبح چندین بار از خواب پریدم و صبح بعد از یک تلفن فهمیدم تمام کابوس دیشب فقط و فقط حاصل توهم و منفی بافی...
-
نقاب
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 22:03
کهنه نقاب زندگی تا شب رو صورت های ماست گریه های پشت نقاب مثل همیشه بی صداست
-
اشک ها و لبخندها
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 21:42
این روزا زیر فشار کاری دارم له میشم! البته از نظر جسمی. به این له شدن جسمی شدیدا نیاز داشتم تا له شدن روحیمو از یاد ببرم. وقتی بیشتر از 12 ساعت در روز مرتب در حال فعالیتیم طوری که به قول یکی از همکارا آخر وقت شبیه کارگرای معدن میشیم! حتی وقت ندارم به چیزی فکر کنم چه برسه به این که غصه بخورم. گاهی اونقدر کارامون به هم...
-
سایه ی تو
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1390 21:55
واسه برگشتنت هرشب درا رو باز میذارم ( روزبه بمانی)
-
خنده ی درد
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1390 00:30
به تو خندیدم و گفتم تمام قصه، خالی بود نه یک واژه نه یک تصویر نه تنها خوب ، که عالی بود! به من خندیدی و گفتی تمام قصه، اینجا نیست دلت را خط نزن راحت سکوت و گریه بیجا نیست پر از فریاد و غم گفتم سکوت و گریه بیجا بود تمام شب به جای تو فقط یک بغض اینجا بود نخندیدی، فقط گفتی برای گریه گوشی نیست کمی کمتر بزن فریاد که درد...
-
تصویر
شنبه 12 شهریورماه سال 1390 22:51
صدایی تو جهانم نیست فقط تصویر می بینم ( روزبه بمانی) منبع عکس این پست و پست قبل و کلا بیشتر عکسایی که میذارم اینجا ست.
-
هستم
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 20:58
حالا... همینجا و هرجا که نباشی و باشم یک حس آشنا مرا با خود می برد فریاد میزند که هستم با تو کنار تو ( از آلبوم بابایی)
-
تست زیرآب زن تشخیص ده!
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 20:45
شغل جدیدم جالبه. و همکارای جالبی هم دارم! می تونن سوژه ای باشن برای حداقل بیست سی تا پست وبلاگم! ولی از اونجایی که چیزی که عوض داره گله نداره و من هم دلم نمی خواد احیانا سوژه ای باشم برای وبلاگ کسی یا صحبت های درگوشیشون بی خیال میشم و فقط به نکته ی جالبی که در مورد مدیر داخلیمون پی بردم اشاره می کنم. یه عادتی که داره...
-
سرگیجه
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 14:54
گاهی سرگیجه می گیرم. و از خودم سوال می کنم چرا؟ چشم هایم را می بندم و فکر می کنم که چه دیدم یا شنیدم که اینطوری شدم. یکهو یادم می آید : آهان! این بود. یا آن بود. به فکر کردن ادامه می دهم و می گویم خوب. این یا آن چرا باعث شد سرگیجه بگیرم؟ این بار به هیچ جوابی نمی رسم. اینطوری است که منطق آدم همیشه آخرش سرگیجه های آدم...
-
من
یکشنبه 23 مردادماه سال 1390 21:28
من چیزی نیستم جز یک سایه که عاشق نور است...
-
قدم
شنبه 22 مردادماه سال 1390 00:08
قدم هایم را دزدیده اند چه باک؟! من مدت هاست رسیده ام!
-
غبار
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 20:24
خیره ام به انگشتان دلتنگم که غبار هوا را آشفته می کنند به جای موهایش...
-
بازم من و شب!
یکشنبه 2 مردادماه سال 1390 02:23
دیگه اگه خدا بخواد کم کم میرم برای اینکه اصلا شبا نخوابم! حالا البته بد هم نشده. هر چی ضرر کنه این وبلاگ ضرر نمی کنه! از دل همین بی خوابی ها پست های اخیر یا ایده هاش متولد شده! مثلا همین پست! برنامه ی خواب من در یک شب نوعی(!) تقریبا به این صورته: شب حدود ساعت 1 میرم تو تخت. ( روی تخت؟ نخیر! همون توش! آخه خوابیدن منو...
-
سوز و ساز
جمعه 31 تیرماه سال 1390 07:40
صد سوز ِ پنهان، مانده در سازم که یک شب با گریه در چشمان گریانت بخوانم (اکبر آزاد)
-
حرف های حرف گوش کن!
سهشنبه 28 تیرماه سال 1390 21:05
حرف ها، بی اجازه در را باز می کنند و می آیند می نشینند روی میز و هی اصرار می کنند که نوشته شوند. هی محلشان نمی گذارم بلکه بروند یک بیکار دیگر را پیدا کنند. اما باز هی اصرار می کنند و هی خودشان را لوس می کنند و بعضی هایشان هم چشمک می زنند! وقتی بی محلی جواب نمی دهد التماس جایش را می گیرد و سعی می کنم متقاعدشان کنم که...
-
من و شب!
شنبه 25 تیرماه سال 1390 03:32
وااااااااااااااااااااای وااااااااااااااااااای خدای من! چقدر دلم می خواد همین الان داد بزنم و همه رو بیدار کنم. آسمون در این دقایقی که دارم می نویسم اونقدر زیباست که واقعا نمی دونم چی در موردش بگم. یه قسمت وسیعی پره از ابرای خیلی کوچیکی که کاملا به هم چسبیدن و فقط یه جاهایی بینشون فاصله افتاده و ماه هم آروم آروم داره...
-
راه
یکشنبه 19 تیرماه سال 1390 22:54
تو کجایی در گستره ی بی مرز این جهان....تو کجایی؟ -من در دوردست ترین جای جهان ایستاده ام: کنار تو. تو کجایی در گستره ی ناپاک این جهان...تو کجایی؟ -من در پاک ترین مُقام این جهان ایستاده ام: برسبزه شور این رود بزرگ که می سراید برای تو. (احمد شاملو) ((نمی دونم این خط تیره ها نشونه ی اینه که این شعر یه جور مکالمه ی دو نفره...
-
تسلیم
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 23:15
باید اِستاد و فرود آمد بر آستان دری که کوبه ندارد چرا که اگر به گاه آمده باشی، دربان به انتظار توست و اگر بی گاه، به در کوفتنت پاسخی نمی آید (احمد شاملو)
-
رقص
جمعه 10 تیرماه سال 1390 14:17
دو شبح در ظلمات تا مرزهای خستگی رقصیدهاند. ــ ما رقصیدهایم ما تا مرزهای خستگی رقصیدهایم. ــ دو شبح در ظلمات در رقصی جادویی، خستگیها را بازنمودهاند. ــ ما رقصیدهایم ما خستگیها را بازنمودهایم. (احمد شاملو)
-
همهمه
سهشنبه 7 تیرماه سال 1390 12:54
صدای همهمه می آید و من مخاطب تنهای بادهای جهانم (سهراب سپهری)
-
تبعید
جمعه 3 تیرماه سال 1390 19:45
عمری پی آرایش خورشید شدیم آمد ظلمات عصر و نومید شدیم دشوارترین شکنجه این بود که ما یک یک به درون خویش تبعید شدیم (شفیعی کدکنی)
-
زندگی
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 18:20
می خوام یه کاری بکنم! از این به بعد از هر تصویری خوشم بیاد سعی می کنم شعر متناسب باهاشو پیدا کنم و بذارم تو وبلاگ. اینجوری دیگه خودمو مجبور نمی کنم برای آپ کردن چرند و پرند بنویسم! اولین تصویر: زندگی آب تنی کردن در حوضچه ی اکنون است...