-
یک ذوق کوچولو!
یکشنبه 9 خردادماه سال 1389 20:51
دیروز زنگ میزنم میگم: آقا لطفا 12 تا عکس رنگی از شماره فلان برام چاپ کنین فردا میام می گیرم...هزینه ش چقدر میشه؟ میگه: "حتما خانوم..چشم...قابل نداره. میشه 6 تومن" امروز دارم برمیگردم خونه و خوشحالم که دارم به عملی شدن نقشه هام نزدیک میشم! آخه از صبح دوباره بیماری ناشناخته م عود کرده که فقط هم با هله هوله های...
-
گلدون
یکشنبه 2 خردادماه سال 1389 11:13
با بی حوصلگی میرم تو و شماره می گیرم و میشینم تا نوبتم بشه. به فاصله ی 4 صندلی از من دختر بچه ی 5-6 ساله ای نشسته که داره زیر چشمی نگام می کنه و یه لبخند شیطنت آمیز رو لبشه. آروم آروم خودشو می کشه طرف من و بلند بلند صندلی ها رو میشمره. وقتی میرسه کنارم میگه 5 و آروم زیر گوشم میگه: تو هم 6! نگاش می کنم و سعی می کنم...
-
شب نویس پیشگو میشود!
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1389 13:59
به دعوت بهار بازی " 5 سال بعد - وبلاگستان - در چنین روزی " !!! ( البته اسم بازی رو از خودم درآوردم! ) 1- بهار : کمتر آپدیت می کنه چون سپهر بزرگ شده و حالا میتونه با خیال راحت بره مسافرت های مختلف. آپدیت هاش هم بیشتر عکسای مسافرت هاشه و بعد از اون شعر و گاهی نوشتن دغدغه ها و آرزوهاش در مورد سپهر. 2- بلوطی -...
-
پنج گانه ی بی ربط!
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 00:02
1- من دارم میرم سر کار ولی رسما" اعلامش نمی کنم فقط گوشاتونو بیارین جلو یواشکی بگم. می ترسم باز به هم بخوره و آبروم بره! البته این بار ظاهرا" جدیه ولی علی الحساب نشنیده بگیرین! 2- تازگیا علاقه ی عجیبی پیدا کردم به اینکه اینقدر غذا بخورم تا به مرز موت برسم! اصلا هم خبری از عذاب وجدان بعدش نیست! خدا به دادم...
-
من چقدر خوشحالم!
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 00:18
۱- گلوم خشک شده. میل ندارم چیزی بخورم جز پرتقال! با اشتها یه پر می خورم که بلافاصله ترجیح میدم گلوم همچنان خشک بمونه! یخ زده بود و تلخ! 2- صدای باد میاد. طبق عادتم بدو میرم کنار پنجره و بازش می کنم تا هوا بخورم که می بینم صدای نفسای سنگین یه کامیون پیره نه باد! 3- بالاخره بعد از صدتا کاری که بیرون خونه داشتم خسته و...
-
خوش خیالی!
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 13:12
قضیه ی پست قبل منتفی شد! می اومدین تبریک می گفتین شرمنده میشدم ... شاید چون خیلی ذوق داشتم زودی اومدم اینجا نوشتمش. داستان اینه که به جای اینکه از چهارشنبه یعنی امروز برم ، یکشنبه تماس گرفتن گفتن بدو بیا که نیرو می خوایم... خلاصه سه روز رفتم و تو همین سه روز اتفاقات عجیب غریبی افتاد که دیروز تصمیم گرفتم بیخودی این...
-
خوش خیالی!
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 13:09
قضیه ی پست قبل منتفی شد! می اومدین تبریک می گفتین شرمنده میشدم ... شاید چون خیلی ذوق داشتم زودی اومدم اینجا نوشتمش. داستان اینه که به جای اینکه از چهارشنبه یعنی امروز برم ، یکشنبه تماس گرفتن گفتن بدو بیا که نیرو می خوایم... خلاصه سه روز رفتم و تو همین سه روز اتفاقات عجیب غریبی افتاد که دیروز تصمیم گرفتم بیخودی این...
-
مثبت + مثبت + منفی!
شنبه 28 فروردینماه سال 1389 22:45
اولا" که آخ جون! داره بارون میاد! دوما" جز بارون اومدن یه انگیزه ی دیگه هم دارم از نوشتن این پست. اونم اینه که کار پیدا کردم و خوشحالم! چون بالاخره تونستم بفهمم به چه کاری علاقه دارم! حدس بزنین چی! کار تو یه مهد کودک! قراره از اول اردیبهشت برم و به مدت 4 هفته دوره ی کارورزی رو بگذرونم. هر هفته با یه گروه سنی...
-
اگر شب نویس پسر میشد...
پنجشنبه 26 فروردینماه سال 1389 00:58
بازم یه بازی که چون برام جذابه صبر نکردم کسی دعوتم کنه : اگر تبدیل به جنس مخالف بشوید...! اگر من پسر میشدم احتمالا" ... 1- میرفتم جزایر جنوبی یا غواص میشدم یا مربی دلفین ها. 2- چند بار تنهای تنها میرفتم سفر. 3- زیاد احتیاط نمی کردم. 4- به دختری قول نمی دادم که تا همیشه باهاش باشم! *5- تمام روز می خوابیدم. تمام شب...
-
معجون با طعم بارون!
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 00:11
خوراکی پیشنهادی برای جمعه عصر: معجون انار: شامل بستنی انار، یخ در بهشت انار ، ژله ی انار ، لواشک انار و آلوچه جنگلی کسایی که خوراکی های ترش دوست دارن این معجون رو هرگز از دست ندن! و البته یه چیز شیرین همراهتون باشه که بعدش غش نکنین و ترجیحا" اگه بارون بیاد و دونه های تگرگ بیفته رو سر و کله تون و پاهاتون تا زانو...
-
اگر قرار باشد...
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1389 23:31
اگر قرار باشد این بار هم زود تمام شود بیا جور بهتری تمامش کنیم. چنان از هم کام بگیریم که دم عاشقی مان بدون بازدم بماند و برای همیشه در سینه هامان حبس شود... آنچنان که هرگز نتوانند روی سنگ قبرمان بنویسند : جوان ناکام ******* پ.ن: برای دانلود یه ترانه ی زیبا اینجا کلیک کنین. فوق العاده ست.
-
واقعا عنوانی به ذهنم نرسید!
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1389 18:26
یه اخلاق بد یا شاید خوبی که دارم اینه که عادت دارم تا جایی که در توان مادی و جسمی و روحیم هست موقعیت ها ، کارها ، خوراکی ها و غیره های مختلف رو امتحان کنم! البته این دو خط رو فقط واسه این نوشتم که حالت مقدمه پیدا کنه وگرنه اصل قضیه همون خوراکی هاست و خودم هم نمی دونم در مورد بقیه ی چیزا اینطوری هستم یا نه! خلاصه به...
-
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم...
پنجشنبه 27 اسفندماه سال 1388 21:40
امروز سر راه بهشت زهرا رفتیم بازار گل. منم از اول تا آخر کل گلا رو ول کرده بودم و داشتم گلدونای گل شقایق رو نگاه می کردم که رنگای مختلف داشتن. تا حالا فقط قرمزشو دیده بودم ولی حالا می دیدم نارنجی ، زرد ، صورتی ، و دو سه تا رنگ دیگه هم دراومده! ولی این گلدون منو عاشق خودش کرد. 2 تا شقایق لیمویی رنگ با سه چهار تا غنچه ی...
-
دید و بازدید مخصوص
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1388 18:38
به نظرم بزرگترین درد پیری تنهاییه و اینکه اخلاقای عجیب و غریبی پیدا می کنی که اطرافیانت رو به ستوه میاره. مشابه همون رفتارهایی که تو بچگی داشتی با این تفاوت که اون موقع با هر حرکت قربون صدقه ت می رفتن اما تو پیری... و همیشه زمان های خاصی درد تنهایی بیشتر به آدما فشار میاره. مثل عید که معمولا" دور هم بودن ها...
-
رخوت
شنبه 8 اسفندماه سال 1388 01:46
میرم کنار پنجره و میذارم حسابی باد تو صورتم شلاق بزنه به جرم عشق بازی با بارون! وقتی حسابی صورتم از سرما بی حس شد پنجره رو می بندم و تو هوای گرم و نفرت انگیز اتاق نفس می کشم. دلم می خواد برگردم کنار پنجره اما پاهام دیگه نای وایسادن نداره. میشینم پشت میز و اینقدر بازی می کنم و به مانیتور زل میزنم که از چشام اشک میاد....
-
بازی
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1388 23:05
بهاره عزیز دعوتم کرده به این بازی. ممنونم ازش. اینم سومین بازی پی در پی. به جز قربون صدقه های قابل پیش بینی اعم از مادر و پدر و خاله و دایی و غیره می ریم سراغ غیر قابل پیش بینی هاش! 1- قربون هواپیمایی ایران ایر برم که جمعه ما رو سالم با توپولف رسوند تهران و کابوس های یک ماه اخیرم مبنی بر سقوظ بالاخره تموم شد! 2- قربون...
-
قصه ی من وشب
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 01:39
اواخر بهمن 86 بود که افتادم تو خط وبلاگ و وبلاگ خونی و تصمیم گرفتم یکیشو بزنم! اسم وبلاگم "نسیم مست" بود که هر چی فکر می کنم دقیق یادم نیست چرا حذفش کردم! بعد مهر 87 دوباره هوس کردم بنویسم. که این وبلاگو تاسیس کردم! ( که البته اولش تو بلاگفا بودم) و اسمش رو هم گذاشتم"یه دل که هم تنگه هم خیلی...
-
لبیک یا شباهنگام!
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 16:39
بی مقدمه و بی حرف تنها به دعوت شباهنگام (دوست جون) میریم سراغ بازی ..... ( اگه فکر کردین این جمله اول رو از بهار تقلید کردم هرگز نمی بخشمتون! ) 1 -بهترین فیلمی که تاحالا دیدم : شبهای روشن ( کلا" از فیلمای این مدلی خوشم میاد! ولی اکثر مردم وقتی داشتن از سالن سینما می اومدن بیرون یه چیزایی شبیه بد و بیراه می گفتن....
-
خرده شعر
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 03:22
خرده شعرهایم نیستند. گذاشته بودمشان همینجا، لب پنجره. امروز طوفان بیداد می کرد. انگار پرش گرفته به کلمه ها و آشفته شان کرده. گمانم ، درهم تر از آنچه من چیده بودمشان همراه باد رقصیده اند و وزیده اند به سویت... با کلمه هایم مهربانی کن و به رویشان لبخند بزن. می دانم دیگر شعر نیستند. شاید هیچ باشند. شاید هم پوچ. نخوان....
-
عکس خوشبختی
شنبه 19 دیماه سال 1388 23:51
دارم عکس های "هزار جزیره" رو نگاه می کنم و تو هر عکس خودمو تصور می کنم که روی یه صندلی راحتی و رو به دریا نشستم و به دور ها خیره شدم. بعد خود واقعیم رو می بینم که اینجام. تو یه آپارتمان وسط یه شهر شلوغ و تو یه خیابون پر از ماشین و دود و بوق. می خوره تو ذوقم و باز خودمو پرت می کنم تو دنیای رویایی عکس ها. ولی...
-
پرنده های خسته ( کاملا بی ربط!)
یکشنبه 13 دیماه سال 1388 21:16
1- سرم که درد می گیره یادم میره لحظه های بدون سر درد چه جوری بودن..... 2-چیه؟ فکر کردی منم مث توام ؟ همه که مث تو سیاه نمیشن. شاید منم گاهی رو دلم گرد و غباری بشینه اما... 3-این لحظه ها ، لحظه های ایده آلمه اما مطمئن نیستم که همیشه "ایده آل" ، یعنی "درست"! شاید ایده آل من قرار باشه گند بزنه به...
-
ای ول آفتاب یزد!
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 22:45
بدون شرح!!!
-
این حیوانات بی جنبه!
جمعه 4 دیماه سال 1388 02:25
چی میشه گفت به یه جفت کبوتر عاشق که اومدن روی کولر ما لونه ساختن و صدای گل گفتن و گل شنیدناشون همش از دریچه ی کولر می پیچه تو اتاق اینجانب؟ اونم چه ساعتایی؟ دقیقا 3 بعداز ظهر و 3 نصفه شب!!! این" آن تایم " بودنشون منو کشته! ولی جدا از اون مساله تلاششون برای بیخواب کردن من هم قابل تحسینه ها! چون" 3"...
-
اعترافات با چهره ی شطرنجی!
سهشنبه 1 دیماه سال 1388 00:02
اول اینکه بسیار محزونم از اینکه قسمت نشد سری دوم عکس ها رو بذارم! این دی وی دی دیگه باز نشد که نشد. یه عکسای خوشگلی توش هست که نگو! در اولین فرصت که دوست گرامی رو دیدم حتما ازش می گیرم و میذارمشون ولی فعلا که نمیشه....بگذریم. دخترخاله بهار عزیزم دعوتم کرده به یه بازی آبرو بر! که رسما باید چهره هامونو شطرنجی کنیم و...
-
عکسای مسافرت :)
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 02:04
عکسهایی که میذارم بیشتر جنبه ی دلی داره! یعنی ممکنه بعضیاش هیچ ربطی به جریان سفر نداشته باشه. همینجوری از یه منظره یا صحنه ای خوشم اومده چیلیک چیلیک عکس گرفتم! البته دو سه تا عکس بی نظیر هم تو دوربین دوستم دارم که هنوز نتونستم ازش بگیرم. اونا رو تو پستای بعد میذارم ایشالا. اول سر راه رفتیم نائین و موزه ی مردم شناسیش...
-
عطر چوب
سهشنبه 10 آذرماه سال 1388 05:03
بیب... - الو - الو ******* یه کلبه ی چوبی داریم که وقتی توش راه میریم قژ قژ صدا میده. روی ذغال، چای درست می کنیم و یه آبگوشت حسابی بار میذاریم. همینجوری که منتظر میشیم آبگوشته جا بیفته ، چخ چخ تخمه می شکنیم (ترجیحا آفتابگردون! ) و تو شروع می کنی به حرف زدن. منم چشمامو می بندم که صداتو بهتر بشنوم. یهو میگم: "اگه...
-
نا امیدان در کنسرت آریان
شنبه 7 آذرماه سال 1388 03:47
یک عدد شب نویس رو تصور کنین که هر روز یکی از برنامه های اینترنتیش اینه که بره به سایت ایران کنسرت تا اگه کنسرت باحالی بود سریعا برای خرید بلیط اقدام کنه. حالا همون شب نویس رو دوباره تصور کنین که یهو می بینه تو این سایت کنسرت آریان اعلام شده اما بدون اعلام قیمت بلیط. بعد دقیقا همون شب نویس تصور شده رو دوباره تصور کنین...
-
شب نویس کوچولوی بادقت!
دوشنبه 2 آذرماه سال 1388 00:41
یه مشکل من اینه که وقتی میرم تو فکر یا دارم با دقت به یه چیزی توجه می کنم دهنم باز می مونه و چشام گرد میشه! بعد قیافم میشه عینا" یک بزغاله ی متعجب! (هر کی نگفت دور از جون ، دیگه نه من نه اون! ) یادمه دوم راهنمایی بودم یه معلم خشن داشتیم! داشتم دقت می کردم به حرفاش و لابد قیافم شده بود عین توصیفات بالا. چون برگشت...
-
وقتی سرطان ریه نماد با کلاسی است!
یکشنبه 24 آبانماه سال 1388 15:18
می دونین...دروغ چرا؟ من عاشق سیگارم. یه مدتی بود که هر وقت تنها می شدم دور از چشم دیگران واسه خودم یه دو سه تایی سیگار کنت و اون یکی مارک نمی دونم مستر چی چی که یادم رفته و خیلی خوش بوئه می کشیدم. ولی بعد دیدم راست راستی دارم عادت می کنم. و از اونجایی که من به هر چی عادت کنم اراده ی ترک کردنشو ندارم! گفتم بیا و بی...
-
اولین نشونه ها...
جمعه 22 آبانماه سال 1388 14:12
سلام اولین تار موی سفید من آخه عزیز من نمیگی همینجوری بی هوا تو آینه خودتو به من نشون میدی من قلبم وایمیسته؟ راستشو بخوای ازت دلخورم! قرار گذاشته بودم باهات تا زمانی که به یک سری اهدافم نرسیدم رو سرم سبز نشی. یعنی سفید نشی! ولی تو زدی زیر قرارمون. اشکالی نداره. بی خیال. ولی اگه قول بدی پر رو نشی یه چیزی رو بهت میگم....