اشک ها و لبخندها

این روزا زیر فشار کاری دارم له میشم! البته از نظر جسمی. به این له شدن جسمی شدیدا نیاز داشتم تا له شدن روحیمو از یاد ببرم. وقتی بیشتر از 12 ساعت در روز مرتب در حال فعالیتیم طوری که به قول یکی از همکارا آخر وقت شبیه کارگرای معدن میشیم! حتی وقت ندارم به چیزی فکر کنم چه برسه به این که غصه بخورم. گاهی اونقدر کارامون به هم می پیچه که مغزامون قفل می کنه و بی اختیار می خندیم و این خنده ی عصبی اونقدر ادامه پیدا می کنه که اگه یه غریبه از راه برسه مطمئن میشه که دیوونه ایم. و بعد از کلی خنده جایی مث اتاقک انبار یا دستشویی هست که توش چند دقیقه زار بزنی و به تعادل برسی! شاید حرفام عجیب به نظر برسه یا حس کنین خیلی خسته م. ولی اینجوری نیست. این روزا من یه آدم خوشبختم. که تک تک لحظه های زندگیشو دوست داره. بدون هیچ دلیل خاصی. و این یعنی خوشبختی واقعی.