می ترسم حتی یک لحظه با خودم تنها شم. می ترسم تو تنهاییم به چیزی اعتراف کنم و اون چیز اصلا به مذاقم خوش نیاد و بزنم خودمو شل و پل کنم. دارم چرت و پرت می نویسم باز. چون از فردا می ترسم. از فردای فردا بیشتر. با آدمایی سر و کارت بیفته که اصلا نفهمن چه حالی ممکنه داشته باشی و هی خوابشون سنگین تر شه! تو هم واسه حساس نشدنشون هی خودتو خونسرد نشون بدی. هی بگی بله بله حتما. بله بله چشم. بله بله تماس می گیرم. هی بگی نه بابا دیر نمیشه. امروز نشد فردا. اما دیر میشه به خدا. یهو به یه جایی می رسی می بینی دیگه همه ی اشتیاقت از بین رفته. حتی اگه بگن یه قدم دیگه برداری تمومه تو دیگه با زمین و زمان لج می کنی و میگی نمی خوام. چیزی نمونده که بگم نمی خوام. اعصابم خورده.