بیا

می نویسی از تمام آنچه داشتیم و نداشتیم. از رویاها، نورها و لبخندها

می نویسم از تو که نیستی... 

و همه چیز؛ رویاها و نورها و لبخندها بی تو فقط کلمه اند.

من تجسم کلمه هایمان را از تو می خواهم... 

بیا


دوست

وقتی خاطره هاتو پاک میکنی و میشینی روبروی خودِ الانت

تازه میفهمی چی بهت گذشته و چی شدی. 

دستای خودتو میگیری و خودتو محکم بغل میکنی و به خودت افتخار میکنی.

حتی اگه معمولی ترین و بی نام و نشون ترین آدم روی زمین باشی.

..............

برای دوستی که منو بیشتر از همیشه با خودم آشنا کرد و خودش میدونه چقدر برام عزیزه:

تو باعث شدی من یاد بگیرم با خودم مهربون باشم حتی تو پیچیده ترین شرایط.

دور شدنت برام سخت تر از اونیه که فکرشو بکنی. اما بیشتر از قبل باور دارم که مثل همیشه دلامون به هم راه داره و انرژی ای که به هم میدیم ربطی به مسافتی که بینمونه نداره.

پس برو به همون راهی که مال توئه چون بهترین ها انتظارتو می کشن.

به خودم، به تو و به دوستیمون افتخار می کنم...

.

همونطور که خوب بودن ظرفیت میخواد ؛یعنی باید خیلی رو خودت کار کنی که ، "خوب" باشی، بد بودن هم همینطوره. اگه برخلاف میلت باشی، یعنی جوری رفتار کنی که دوست نداری اما هنوز روحت بهش عادت نکرده باشه، کم کم از هم می پاشی. خرد میشی. می میری درحالیکه نفس میکشی.