شب نویس پیشگو میشود!

به دعوت بهار بازی " 5 سال بعد - وبلاگستان - در چنین روزی" !!! ( البته اسم بازی رو از خودم درآوردم! )

1- بهار :
کمتر آپدیت می کنه چون سپهر بزرگ شده و حالا میتونه با خیال راحت بره مسافرت های مختلف. آپدیت هاش هم بیشتر عکسای مسافرت هاشه و بعد از اون شعر و گاهی نوشتن دغدغه ها و آرزوهاش در مورد سپهر. 

2- بلوطی - پلاک 13
داره واسه تخصص درس میخونه ( اگه از نظر محاسباتی اشتباه می کنم به روم نیار بلوطی جون!)  و طبق معمول موقع امتحانا گرفتار انواع و اقسام سندرم های عجیب و غریب شده... تو وبلاگش از خونه ی خوشگل خودش و دوجه خان می نویسه و از تصمیمشون برای مهاجرت که حالا جدی تر بهش فکر می کنن و گاهی هم که دلش پره روزانه های درهم و برهم اما شیرینی می نویسه که واقعا خوندنیه. 

3- تریپلکس (با 4 نویسنده!) 
شادمهر: پست هاش به نیم خط و گاهی یک کلمه کاهش پیدا کرده چون مشغولیات زندگی(!) واقعا نمیذاره بخواد بیشتر بنویسه! 
Al: داستانای "من و ال" رسیده به آخراش ولی چون خودش هم رشته ی داستان از دستش در رفته و نمیدونه چی به چی شد بی خیال میشه و داستان خیلی جدیدی (!) شروع می کنه با نام : "ال و من"!!! 
شهاب : دیگه نوشته هاش اینقدر گنگ شدن که روی سهراب سپهری خدابیامرز رو کم کرده و من همچنان تلاش مذبوحانه می کنم که بفهمم منظورشو! 
امید: هر شونصد هفته یه بار یادش میاد وبلاگ داره و تا میاد یه چیزی پیدا کنه واسه آپدیت دوباره یادش میره! 

4- پمی فیلو : مینی مال هاش کلی معروف شدن و حتی توانایی اینو پیدا کرده که با یه نقطه منظورشو خیلی راحت به مخاطب بفهمونه! (توانایی مینی مال نویسیش فوق العاده ست. من بعد از شروع وبلاگ پازلم فهمیدم چه کار سختیه! ) 

5- خودم: یکی در میون تو پستهام بعد از هزار بار متذکر میشم که من عاشق بارون و هوای ابری ام تا خدای نکرده کسی نباشه که این نکته رو ندونه! اگه هم بهار حدسش درست دربیاد و من یه کاره ای بشم، مسلما خیلی بیشتر از قبل بیکارم ( مدیر جماعت که کار نمی کنه! ) و هر روز آپدیت می کنم! و هر روز شما ذوق می کنین! و اگه بارون هم بیاد حتما می نویسم!   

 

و اما دعوت: هر کی دلش خواست باید(!) این بازی رو انجام بده! زورکیه!

نظرات 18 + ارسال نظر
کتایون چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:02 ب.ظ http://goodmorning.blogfa.com/

دختر خاله جان قبلن منو به این پست شریف رمالی مفتخر کرده بود

لطف کردن! پس از طرف من معافی D:

بهار (سلام تنهایی ) چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:07 ب.ظ http://beee-choneh.persianblog.ir

الان دارم تند تند می نویسم که سپهر رو ببرم کلاس بسکتبال و بعدشم بتونم بیام خونه ی مامانم و شما هم که میایین اونجا میبینمت و کلی حرف می زنیم و اینا ..خوندم ...آخ جون مسافرت ...یعنی میشه ۵ سال دیگه سپهر بزرگ بشه بذارمش و برم سفرهای تنهاییم ...خدااز زبونت بشنوه شب نویس خودم ...
دوباره بازم می ذارم کامنت ..فعلا ..

آره عزیزم ایشالا که میشه...چون تو هر کاری بخوای میتونی انجام بدی...تازه قراره من رو هم با خودت ببری :)

بهار (سلام تنهایی ) چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:09 ب.ظ http://beee-choneh.persianblog.ir

آهان راستی مرسی بازی کردی ...
دعوت کردنتم که دیگه نوبره به قول برو بچز ..

وظیفم بود عزیزم. خدا خیرت بده که یه موضوع بهم دادی واسه آپدیت :)

آره دیگه...منو کلا" بر و بچز نوبر صدا میکنن! :))

دخترآبان چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:58 ب.ظ http://fmpr.persianblog.ir

آی جون میده اینا درست درنیاد بخندیما

یعنی ضایع شدن من خنده داره؟! :)))

اینکه اینا درست در نیاد مهم نیست! مهم اینه که همه همچنان تا 5 سال دیگه بنویسن و چیزای خوب خوب هم بنویسن همراه با خبرای خوش! :)

اتل متل چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:35 ب.ظ http://shilly-shally.blogfa.com

همیشه تصور آینده جالبه...جمله ی لوسیه ولی راسته!۵ سال دیگه من شما رو به یک گالری فوق العاده دعوت می کنم و تو مجبوری که بیای
وای شب نویس چقدر تو این یه لحظه دلم برات تنگ شد...از اون تنگ شدنها

جریان این گالری چیه؟؟؟ از الان لحظه شماری کنم :)

منم همینطور اتل...بیشتر باش تورو خدا....مث اون اولا...

شادمهر چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:47 ب.ظ

خدا بگم این مشغولیات زندگی رو چی کار کنه که هی باعث کوتاه شدن پستای من میشه!
اما من که فکر میکنم تا پنج سال دیگه اصلاً در قید حیات نباشم...

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خودت سعی کن بفهمی جوابمو!

بلوطی چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:35 ب.ظ http://number13.blogfa.com

سلامممممممممم
عزیزم....درست گفتی من ۴-۵ سال دیگه دارم واسه تخصص می خونم :)
و البته اینا که گفتی خیلی پیشرفته بودش
اخه ما تا ۵ سال دیگه عمرا بتونیم خونه بخریم:))
مرسی مرسی
منم بازی می کنم با اجازه :)

علیک سلامممممممممم

ایشالا که می تونین...ولی مهم خونه ایه که توش زندگی می کنین. اصلا مهم فقط حضور شما دوتاست..حالا تو هر خونه ای عزیز دلم...

حتما...خیلی خوبه بلوطی جونم ..منتظرم که بخونمش

امیر حسین پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:50 ق.ظ http://feeling-good.tk

سلاملکم
حال و احوال؟
خوش میگذره؟!
بابا هر از چند گاهی یه یادی از ما بکنی بد نیستا!

علیک سلام مرسی شما خوبی؟

یاد که می کنیم ولی قرار نیست حتما علنی باشه! D:

pemi پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:48 ب.ظ http://pemiphilo.blogspot.com

یعنی مچکرم واقعن حسابی خندیدم :))
ئه مگه تو بارون دوس داری؟

:) واقعیتو گفتم عزیزم D:

اااااا مگه نمی دونستی بارون دوس دارم؟ یادم باشه تو اولین فرصت تو یکی از پستام بهش اشاره کنم :))

Al پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:48 ب.ظ

اول این که "ماجراهای من و اون" می باشد و نه "من و ال"... حالا اگر میخوای با من ماجرا پیدا کنی و خواستی غیر مستقیم به گوشم برسونی و اسمش رو گذاشتی من و ال جای خود داره ولی اصلا خوبیت نداره برای بچه مردم نقشه بکشی... ...

دوم این که شادمهر حرف درستی زده، می تو...

اتفاقا گفتم شاید اسمشو اشتباه می کنما ! ولی حال نداشتم بیام نگاه کنم! حالا اصل قضیه مهمه نه اسم داستان! من غلط بکنم بخوام واسه بچه ی مردم نقشه بکشم! :))

شادمهر هیچم حرف درستی نزده! یو تو!!

اتل متل جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ق.ظ

جریانش برمی گرده به اینکه من تا ۵ سال دیگه می تونم هنرهامو!! به نمایش بگذارم و احتمالا ربطی به لیسانس دومی که قراره بگیرم داره
نه که شما خودت خیلی هستی !؟شوخی کردم.

لیسانس دومممممممممممم؟ بابازرنگ! بابا فعال! من همون یه لیسانس رو هم توش مونده بودم! واسه همین می فهمم چه همتی می خواد این کارا.

پس بیشتر هیجان زده شدم...باید دعوتم کنیا!


راست میگی منم زیاد نیستم...ولی تو بیشتر نیستی...نمی دونم شاید این حسه فقط...چون نوشته هات یه خرده خاص شدن و از حالت خودمونی در اومدن احساس می کنم برای خودت دلم تنگ شده...همون خود قبلیت! :)
البته لازم به توضیحه که این انتقاد نبود...چون من سبک جدیدتو هم خیلی دوست دارم.

شهاب جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:02 ق.ظ


بله... سهراب من شرمندم!

لازم نیست توضیح بدم که شوخی کردم که؟ لازمه؟ D:

کلاسور جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:46 ب.ظ http://celasor.persianblog.ir

سلام جالب بود !

علیک سلام...ممنون :)

اتل متل جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:55 ب.ظ

البته احتمالا قبل از اون گالری به یه جای دیگه هم دعوت می شی که هیجانشم بیشتره
خوب شد اینارو گفتی چون احساس می کردم این پستای اخیرم خیلی کسل کننده اند...امیدوارم نباشن...خب این برمی گرده به اینکه من زود زود بزرگ می شوم!!ولی خود اصلیم اینجا کنار شما همیشه هست!

چرا هی حس فضولی آدمو بر می انگیزونی؟؟!! :))

مثلا" چه جای دیگه ای؟ عروسی؟ نامزدی؟ جشن تولد؟ بابا واضح بگو دیگه D:

نه واقعا نوشته هاتو دوس دارم...اصلا هم کسل کننده نیستن... فقط خودت رو کمتر حس می کنم.همین. واسه همین گفتم بیشتر باش! :)

نوید جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ب.ظ http://navidam.blogfa.com

ضمنآ تو یادت باشه فقط عاشق آب و هوا باید باشی نه بیشتر. از این حد بره بیرون دیگه خودت میدونی با من. بدو برو خونه

آخ جون! چه عموی غیرتی خوبی دارم من! چه کیفی داره! :))

نوید جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 ب.ظ http://navidam.blogfa.com

معنی داره تا اینوقت شب بیدار میمونی

عمو نوید به خدا من دیگه شبا زیاد بیدار نمی مونم! عصبانی نشو دیگه! زشت میشیا!!! D:

بزرگ جزیره شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:11 ب.ظ

از بقیه اش که چیزی نفهمدیم اما شماره ی 5 دقیقا درست بود.

شماره ی 5 رو هم نمی فهمیدی بهتر بود! :))

اتل متل شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 ب.ظ

بر می انگیزونی!!!!!
حالا یه چیزی تو همون مایه ها

واااااااااااااااااای...تبرییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییک!
من الان چطوری از این بیشتر ابراز احساسات کنم برات عزیزمممممم؟
بوووووووووووس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد